می خواهم . » به گفت : « اگر تو به من بدهی من به تو می دهم . » کمی فکر کرد و گفت : « من که ندارم . » گفت : « حالا چی کار کنیم ؟ » گفت : « من فکر خوبی دارم . دنبال من بیایید . » رفت و و هم به دنبال او رفتند و رفتند تا به چمنزاری سبز و زیبا رسیدند . به گفت : « این هم ، هرچه قدر دلت می خواهد بخور . حالا را به من بده . » ؛ را به داد . به گفت : « ولی تو که دوست نداری ، چرا آن را از گرفتی ؟ » گفت : « چون تو دوست نداری داری ! حالا این را با عوض می کنم ! » ، را به من داد و را از گرفت . این طوری شد که ، خورد . ، ، خورد و همه خورد !
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 274صفحه 19