شربت شادی
é مرجان کشاورزی آزاد
موشی پشت پنجره نشسته بود و به بیرون نگاه می کرد . او حسابی بی حوصله و بداخلاق شده بود . چرا ؟ چون چند روز بود که باران می بارید و موشی نمی توانست برای بازی بیرون برود ، ناگهان صدای در را شنید . جادوگر به دیدنش آمده بود . جادوگر وقتی دید موشی بی حوصله و بداخلاق شده ، گفت : « من می توانم برایت شربت شادی درست کنم ! » موشی گفت : « این شربت هم خیلی شیرین است و هم خنده آور . اگر آن را بخوری ، شاد و سرحال می شوی . » موشی کنار میز نشست . دست هایش را زیر چانه گذاشت و منتظر شد تا شربت شادی آماده شود . جادوگر ، کلمات جادویی را گفت و چوب جادو را به لیوان زد و گفت : « حالا پر از شربت شو ! » اما یک مرتبه ، لیوان تبدیل به قورباغه شد . موشی خندید و گفت : « به به چه شربتی ! » جادوگر گفت : « صبر کن ! الان درست می شود ! »
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 274صفحه 4