نشانی
طوطی
اردک گوسفند
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود.
موش
یک روز و و تصمیم گرفتند برای گردش به بیرون مزرعه بروند.آنها رفتند و رفتند از چمنزار گذشتند.از تپه هم گذشتند و به رودخانه رسیدند.
گفت: «کمی شنا کنیم! گفت: «کمی علف بخوریم!» خندید و گفت: « جان! تو شنا کن. جان! تو علف بخور. من میخواهم زیر نور آفتاب بخوابم!»
خوابید. . رفت توی آب و هم حسابی علف خورد.کمکم خورشید رفت و همهجا تاریک شد. از خواب پرید و گفت: «باید برگردیم.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 262صفحه 18