فرشتهها
حسین یک عادت بد پیدا کرده بود . او دستش را توی دهانش میکرد. هر چه دایی و زن دایی به او
میگفتند؛نکن! فایدهای نداشت .
یک روز، وقتی که دایی عباس و زندایی و حسین خانهی ما بودند، به یاد ذره بینی افتادم که دایی عباس
به من داده بود.حسین را به اتاق بردم و با ذرهبین زیر ناخنهایش را که سیاه و کثیف بود به او نشان دادم.
به حسین گفتم:وقتی دستت را توی دهانت میکنی، همهی این میکروبها میروند توی دلت و تو را
مریض میکنند.
حسین هیچ وقت ذرهبین ندیده بود. او حتی میکروبهای زیر ناخن هایش را هم ندیده بود. وقتی ما از
اتاق بیرون آمدیم، حسین با ذرهبین من، میکروبهای زیر ناخنهایش را به همه نشان داد و دیگر
دستش را توی دهانش نکرد.
دایی عباس، مرا بغل گرفت و بوسید و گفت:تو کاری کردی که امام حسن عسگری(ع) گفتهاند .
پرسیدم:چه کاری دایی جان ؟!
دایی عباس گفت:امام حسن عسگری گفتهاند که هر وقت میخواهید به کسی بگویید که چه کاری
درست است و چه کاری غلط، یا به او بگویید کاری که انجام میدهد درست نیست، با او تنها صحبت
کنید تا جلوی دیگران خجالت نکشد و ناراحت نشود.
گفتم:مثل حسین ! دایی خندید و گفت:مثل حسین !
اما حسین هنوز با ذره بین مشغول پیدا کردن میکروبهای دستش بود!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 231صفحه 8