اما شروع کردن به بالزدن بالای سر .
نگاهی به کرد که به سختی نفس میکشید.
برای همین هم به سرعت به طرف رفت و او را بلند کرد و با خودش به دریا برگرداند. تند و تند شروع کرد به نفس کشیدن.
و هنوز داشتند با هم دعوا میکردند که و دوباره مشغول بازی شدند. گفت: «الان تو را میگیرم!»
و فریاد زد: «نمیتوانی!»
بعد هر دو شنا کردند و رفتند ته آب.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 187صفحه 19