لیف ابر
شادی زمانسرایی
ستاره کوچولو از آسمان به زمین نگاه کرد.
ماشینها با چراغهای روشن بوق میزدند، دود میکردند و میرفتند. ستاره برای بچهها دست تکان داد، اما هیچکس او را ندید.
ستاره چشمهایش پر از اشک شد، میخواست گریه کند که ماه به او گفت: «چون تو سیاه و کثیف شدهای هیچکس تو را نمیبیند.»
ماه با لیف ابر صورت ستاره را شست. ستاره یواشکی به زمین نگاه کرد.
بچهها برایش دست تکان میدادند و میخندیدند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 76صفحه 23