سیب را دید آرام آرام جلو آمد و با سرش سیب را از لای شاخهها درآورد و گفت: «به! به! این سیب مال من است!»
اما سیب مال لاک پشت نبود.
برای همین هم توی آب دوباره قل خورد و چرخ خورد و جلو رفت.
آب رودخانه سیب را برد و برد و برد تا رسید به جایی که موشی نشسته بود و به یک سیب قرمز شیرین و آبدار فکر میکرد.
یک مرتبه موشی چشمش به سیب افتاد.
بـا خوشحــالی توی آب پرید و سیب را گرفت و گفت:
«این سیب مال من است!»
سیبنه لیز خورد و نهاز دست او افتاد. چون سیب مال خود خود موشی بود!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 76صفحه 6