سالگرد جنگ تحمیلی
□ قصیده ای از محمد علی مردانی
بر این نه تو رواق آنجا که خوانی ملک امکانش
نگر تا حد امکان بر مقرنس طاق و ایوانش
خود این بی انتها گردون گردان را که می بینی
نداند انتهایش را مگر گردون گردانش
ز حصر افزون بود منظومه های انجم و کیوان
در این پیدای ناپیدا که پیدا نیست پایانش
زده بر لوح هستی دست قدرت آفرین، نقشی
که کس را آگهی نبود نه از پیدا نه پنهانش
در این بحر گران کس راه بر ساحل نمی یابد
مگر در کشتی قرآن نشانند اهل عرفانش
مگر چون نوح پیماید ره کوی تولا را
که دست حق رهایی بخشد از امواج توفانش
چو در این عرصه گیتی نماند جاودان جز حق
بنایی جاودان ماند که حق بنهاده بنیانش
زهی بر نهضت جمهوری اسلامی ایران
که بنهاده است بنیان دست حق در خاک ایرانش
بود معراج عشق این خاک و دنیا را بدان ماند
که چون خالی به پیشانی بود مهر درخشانش
زهی بر انقلاب سرخ انسان پرور ایران
که حق جاوید کرد از دولت جاوید قرآنش
به گوش جان نوید نصرت آید از زن و مردش
سرود فتح می خوانند اطفال دبستانش
ندای وحدت از هر گوشه می آید به گوش دل
گل امید هردم بشکفد از باغ و بستانش
نسیم فتح و فیروزی وزد بر دشت و صحرایش
غریو عشق بر می خیزد از کوه و بیابانش
عبیرافشان صبا می آید از دامان الوندش
شفا بخشد دل بیمار را خاک خراسانش
شده گلشن زمین از خون فرزندان جانبازش
بود خرم وطن از خرم آباد لرستانش
زهی بر خاک کردستان و مردان خداجویش
ز ایلام و کرند و قصر شیرین تا به گیلانش
ز خاک قهرمان خیز و سعادت بخش و خلد آیین
به آذربایجان مردم پاکیزه دامانش
ز تأثیر دعای خیر آن پیر مسیحا دم
که جان صدهزاران همچو من گردد به قربانش
بنای کفر ویران گشت و دست قدرت یزدان
پی احیای دین احمدی باشد به فرمانش
بود چشم امید ما به دست حضرت قائم
به سرسبزی خونین شهر و کارون خروشانش
بشیر از شاهدان زنده تاریخ می آرد
بشارتها ز جانبازی و ایثار شهیدانش
بود رشک فرات و علقمه اروند و کارونش
به دشت کربلا ماند ذهاب و دُب حردانش
نه تنها در جنوب و غرب خون می جوشد از سنگر
که گلنار است از بحر خزر تا حوض سلطانش
چو حرف از حوض سلطان آمد و بحر خزر آن به
که گویم شمه ای از دورۀ طاغوت طغیانش
هنوز از آب شور و تلخ دریا بوی خون آید
هنوز اشک شفق یاقوت می ریزد به دامانش
ز جهل غول استکبار و جلادان خونخوارش
ز ظلم دیو استعمار و از تبعید و زندانش
الا ای سالک بیدار دل یکره خدا را بین
که شست از اشک شور دیده مظلوم دیوانش
در این اندیشه می جستم نشان زین موهبت ناگه
سروشم خواند بر خوان کریم و باب احسانش
به شکر آن که نصرت داده حق بر ملت ایران
به پاس آن که همراه است با او لطف یزدانش
عجب نبود گر از هرسو بود شور و نوا برپا
زهر استان و شهرستان ز بازاری و دهقانش
ز تکبیر خلایق گشته در عرش برین غوغا
چه غوغایی که خلق عالمی باشند حیرانش
در این وادی که تیر کین ز ابر فتنه می بارد
در این سامان که نار جنگ بنموده است میزانش
شود پیروز بر شمشیر بران خون آن امت
که باشد پرچم ایمان به کف در روز میدانش
چه بهتر زآنکه سازم زیب دفتر گفتۀ رهبر
که بشنیدم ز لعل برتر از یاقوت و مرجانش
کنم روشن دل عشاق و مشتاقان رویش را
ز گفتار حلاوت بخش و کلک گوهر افشانش
چه غم باشد گرامی امت اسلام و احمد را
که قربان ره حق و حقیقت می شود جانش
چه غم رزمنده مرد مکتب قسط و عدالت را
که تابد اختر آزادی از خاک گریبانش
چه غم از دادن جان پیرو خط خمینی را
که دردش درد دین است و شهادت هست درمانش
به شکر وحدت آزاد مردان و سلحشوران
به پاس اتحاد ملت و نیروی ایمانش
به یاد کودک و نیل و عصا و وادی ایمن
ز سحر ساحران و فتنۀ فرعون و هامانش
مرا آمد به یاد از نار نمرودی و لطف حق
که چون خواند خلیل او را شود آتش گلستانش
سخن از اتحاد و وحدت و جنگ و شهادت شد
به خاطر آمدم صدام و از مغز پریشانش
مرا از سالگرد جنگ تحمیلی به یاد آمد
ز ایّامی که اکنون هفته جنگ است عنوانش
ز پیروزی فرزندان با اخلاص روح الله
که بر دشمن شکست آرد ز لطف حی سبحانش
ز بعث عفلقی و خادم مزدور بی دینش
ز کید دشمن بی مایه و ارباب سلطانش
به پاس قدر سربازان راه حق و آزادی
به یاد آنکه کرد ایثار جان در پای جانانش
به یاد خون پاک لاله رخساری که از جهدش
شده ایران بهشت و لاله روید از بیابانش
به یاد زادۀ زهرا و یاران گرانقدرش
به هفتاد ودو تن از همرهان پاکدامانش
به یاد سید اعظم که رهبر خواند مظلومش
بهشتی با دگر یاران والا عزت و شأنش
به یاد باهنرها و رجایی های با ایمان
با یاد قاضی و همسنگران بهتر از جانش
به یاد پاسداران رشید سنگر قرآن
به یاد ارتش اسلامی و تبیان و برهانش
به یاد مرزداران و جوانمردان و جانبازان
بماند جاودانی نام فلّاحی و چمرانش
به یاد پاوه و خون جوانان سلحشورش
که سردادند تا ماند به نیکی نام و عنوانش
سروشم مژدۀ فتح مبین آورد و از شادی
قلم را نیست یارا تا کند تقریر آسانش
به پاس احترام رهبر روشن روان ما
که رشک روضۀ رضوان بود بیت جمارانش
اگر فرمان دهد روزی که خاک مقدمش بوسم
به کیوان سربرافرازم نمایم جان به قربانش
چو موری جان ناقابل به کف بگرفته مردانی
به هدیه میبرد ران ملخ نزد سلیمانش