مهلت افسوس
تا تو بودی دلی از وسوسه مأیوس نبود
غصۀ هجر مرا قصۀ ملموس نبود
تا ز چشمان تو خورشید سری بیرون داشت
شب تاریک جهان را غم فانوس نبود
ز احد گفتنت ای پیر به محراب ضمیر
سخنی غیر هو الله ز ناقوس نبود
مرغ عشقی که به زندان تو بستیم نَخَست
کی شد آن لحظه که در بند تو محبوس نبود
گرچه دیشب ز عروج تو ملایک رقصید
در زمین غیر غم و ناله و افسوس نبود
آسمان در شب میلاد تو بوسید رخت
کید با خاک نشینان هوس بوس نبود
غیر سودن ، کف افسوس به هنگام وداع
زتحیّر به زبان مهلت افسوس نبود
رفتی اما به خدا در دل محزون امیر
زود اینسان که شدی هجر تو محسوس نبود