گل دیدار
محمد نقی مردانی
ترا ای آشنا دیدم به کوی یار می رفتی
به بزم آرزوها با تب دیدار می رفتی
ترا دیدم میان کوچ زیبای پرستوها
سرود وصل می خواندی ره دلدار می رفتی
به صبح عافیت با سینه سرخان پیام آور
به دشت بی نشان با گنجی از اسرار می رفتی
به سوی لاله های سرخ دشت بی نیازی ها
چو مرغ باغ جنت دور از اغیار می رفتی
در آی کاروان می گفت از بیم خطر با ما
تو بی خوف از خطر، ای کاروان سالار می رفتی
ترا از نور عرفان ولایت آبرو دادند
تو با عطر وقار و شوکت بسیار می رفتی
(فراز) این راز از خاکستر پروانه می پرسید
که تو با جلوه شمعی سمندروار می رفتی