دو قطعه شعر از سید ابوالقاسم حسینی (ژرفا)
سپاه اشک
آن روز دیدی عشق با یاران چه می کرد
با شوره زار چشمها باران چه می کرد
دیدی زلال چشم مست آسمانیش
با جان خاک آلود هشیاران چه می کرد
بیداری اش آشوب خواب مردگان بود
هم خواب او دیدی به بیداران چه می کرد
دیدی نهال رسته از لطف بهاریش
بی دست و پا در پای جوباران چه می کرد
فرش قدوم سادۀ خدمت گذاری
دیدی سپاه اشک سرداران چه می کرد
این سیل را آرام روحش رام می داشت
ورنه خدا داند به کهساران چه می کرد
ابر آمد و توفان گرفت و دود برخاست
غم بین که در جام عزادارن چه می کرد
مظلوم ما را کاینچنین مسموم کردند
جز شهد جان در جام دلداران چه می کرد
آن شب که بر سنگین دلان زنجیر غم زد
در حلقۀ شوق سبکباران چه می کرد؟
رفتن
یاد باد آنکه شادمان گفت "باد آنچه باد" و رفت
ابر را زیر پر گرفت موج را خنده داد و رفت
دست در دست رود داد نرم، افتاده، سر به زیر
پای تا بحر درکشید موج شد ایستاد و رفت
شاد آنکس که سیل وار رفت در کام صخره ها
پیچ در پیچ و پرشکن زلف را تاب داد و رفت
زار آن کو چو مرغی خرد اندر حریم باد
دیر اندیشه داشت ماند زود اما فتاد و رفت
بار گفتم کجا نهم گفت باید کشی به دوش
بار گفتم چه می شود گفت باید نهاد و رفت
تیغ گر روید از زمین پاکبازان به سر روند
تیر گر روید از هوا بال باید گشاد و رفت