معمای خدا
... و صدف، گوشه ساحل، لب دریای خدا
سجده می کرد به تندیس تمنای خدا
یک شب سرد زمستان زده دریا او را
برد تا دورترین نقطۀ دنیای خدا
خسته، آرام، ز هر کوچه غریبانه گذشت
در مه فاصله گم بود معمای خدا
داد زد: های! ازین فاصله بیدار شوید
شب تمام است، رسیدیم به فردای خدا
همه از پنجرۀ عشق دلش را دیدند
جان گرفتند ز فریاد مسیحای خدا
صبح آغاز شد از مشرق مرواریدش
مردم شهر رسیدند به معنای خدا
... موج در موج شب حادثه توفان آمد
و صدف بار دگر رفت به دریای خدا
زنده یاد نجمه زارع