آبروی آینه
مردی نشسته آن طرف، در روبروی آینه
آن سوی دیوار زمان، در گفت و گوی آینه
مردی مُعطر از خدا، خیس مناجات و دعا
مردی که از او می چکد، عطر وضوی آینه
مردی به جانش داغ گل، در دیدگانش باغ گُل
مردی که با گُل می کشد، لبخند روی آینه
مردی زلال و بی ریا، بی رنگتر از شیشه ها
مردی که می بافد سحر، با رنگ و بوی آینه
مردی زجنس سادگی، لبریز از افتادگی
مردی که قلبش می تپد، در آرزوی آینه
مردی ملول از دیو و دد، مرغان زخمی را مدد
مردی که هر شب می رود، در جست و جوی آینه
مردی سراپا بال و پر، با شاپرک ها همسفر
مردی که هر شب می کند، پرواز سوی آینه
آن مرد، آن روح خدا، هر لحظه می گوید به ما:
" غافل مباشید، ای شما! از آبروی آینه"
رضا اسماعیلی