دو قطعه شعر از عبدالجبار کاکایی
هزار و یک شب دیگر صبر کن
طغیان کلمه و پیامبر
بین دو نهر
و سنگ قبرها
بقایای برج ویرانی که از حافظه تاریخ بالاتر رفته
و یکصد و بیست و چهار هزار معمار
که خشت های این عمارت ناتمام اند .
حتی موریانه ها
وحشت زده از کتیبه ها ی آشور
بالا می روند
شهر زاد!
هزار و یک شب دیگر صبر کن
تا کشتی سند باد
پهلو بگیرد
درکرانه ی اقیانوس خون شهید تف
هزار و یک شب دیگر صبر کن
اگرچه
باد
در نی های شعله ور
می دمد،
ماشین های آتش نشانی، سراسیمه دیر می رسند
و آتش
بی گذرنامه
از کشتزاری به کشتزاری
سفر می کند
اینجا
کسی نمانده،
فرشتگان
سهام عدالت را از حساب روز قیامت بیرون کشیده اند
وشیطان
بی واهمه
از برابر دوربین های مدار بسته ی ملکوت
عبور می کند
شهر زاد!
هزار و یک شب دیگر صبر کن