گنجشک خانم پرهاش را برداشت و رفت
پیش عمو دوزدوز.
گفت: «عمو دوزدوز!لطفی کن برام، پرهامو بدوز.»
عمو دوزدوز گفت: «گنجشک خانم!برو لب چشمه سیا، پرهاتو بشور و زود بیا!»
گنجشک خانم رفت و رفت تا رسید به چشمه سیا. تا آمد پرهاش را بشوره، روی آب یک
گلوله پنبه دید.
گنجشک خانم خوشحال شد. پنبه را برداشت و پرید تا رسید پیش عمو ریسریس. گفت: «عمو ریسریس! لطفی کن برام، پنبهمو بریس!»
عمو ریسریس پنبه را برایش ریسید.
گنجشک خانم خوشحال شد. نخها را برداشت
و رفت پیش عمو بافباف. گفت: «عمو بافباف! لطفی کن برام، نخهامو بباف!»
عمو بافباف نخها را گرفت و تند و تند برای گنجشک خانم یک پارچة سبزِ گُل گُلی بافت.
گنجشک خانم خوشحال شد. پارچة سبزِ گُل گُلی را گرفت و رفت پیش عمو بُربُر. گفت: «عمو بُربُر! لطفی کن برام، پارچهمو ببُر!»
عمو بُربُر پارچه را برداشت و به اندازة تن گنجشک خانم برید.
گنجشک خانم خوشحال شد. تند و سرحال
رفت پیش عمو دوزدوز. گفت: «عمو دوزدوز!
«اکسیوم» نام این ایستگاه بزرگ فضایی است.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 369صفحه 34