قاضی، با شنیدن صدای آدمیزاد از درخت،
حیرت کرد و به فکر فرو رفت. مردم با تعجّب به
یکدیگر نگاه میکردند و بعضیها که باور کرده
بودند، با تأسف سر تکان میدادند و به خوشدل
بد و بیراه میگفتند. بیچاره خوشدل، از این واقعه
مات و مبهوت مانده بود و نمیدانست چه بگوید.
در این میان، فقط زیرک خوشحال بود وبا رضایت
لبخند میزد. در همین موقع، قاضی شروع به
صحبت کرد و با صدای بلند گفت: «مردم!گواهی
درخت را شنیدیم. امّا چون در این جا دست کم
به دو گواه یا شاهد نیاز داریم و شهادتِ درخت
به تنهایی کافی نیست، باید آزمایشی بکنیم تا
راستی و درستی شهادت درخت برای ما ثابت
شود. آن وقت حقّ به صاحبش میرسد و همه
راضی خواهند شد!»
قاضی، بعد از این حرف، به دو نفر از
خدمتکارها اشاره کرد و آن دو، در حالی که
کیسههای بسیار بزرگی را روی دوش خود گرفته
بودند، به طرف درخت دویدند. دریکچشم بههم
زدن، کیسهها را پر از کاه و پوشال بود، در اطراف
تنۀ درخت خالی کردند و آتش زدند. به سرعت
زبانههای آتش بالا رفت و درخت را در میان
قطار دیزل برقی
اولین قطار دیزلی که از الکتریسته و برق در آن
بهره برده شده بود، در خط کالیفرنیا تا شیکاگو
که هزاران کیلومتر با هم فاصله دارند مورد
بهرهبرداری قرار گرفت.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 366صفحه 9