قصه ی الاغه و کلاغه اسدا... شعبانی
الاغه علفش را خورد . آبش را هم نوشید. توی علفها غلتی زد و با خوشحالی آواز خواند: عر عر، عرعر ... بعد ، ازجایش بلند شد و گفت : «حالا باید بروم کمی گردش کنم.»
آن وقت از تپه ای که توی علفزار بود، بالا رفت.
آن طرف تپه ، چند درخت بود . روی درختها کلاغه لانه داشتند.
کلاغه و کلاغکها پای درختها جمع شده بودند و غذا می پختند.
الاغه از تپه پایین آمد. خودش را به کلاغها رساند و با صدای بلندش گفت: «آهای کلاغها! چه خبر است؟ چکار می کنید؟»
ننه کلاغه که پای دیگ غذا ایستاده بود و داشت با ملاقه آش را به هم می زد، گفت: «داریم آش می پزیم. آش صابون.»
الاغه بلند بلند خندید و گفت:
« آش صابون؟ عجب غذایی! خنده دار است.»
ننه کلاغه از این حرف الاغه خوشش نیامد. سرش را پایین انداخت و مشغول کارش شد.
نام جاندار: صدف پا پلیکانی
اندازه : حدود 50 میلی متر
گستردگی: مدیترانه و شمال اقیانوس اطلس
زیستگاه : سواحل شنی تا عمق 200 متر
تغذیه : مهره داران کوچک دریایی
مجلات دوست کودکانمجله کودک 346صفحه 33