فلسفه قواعد خاصی دارد، مضامین و مفاهیم خاصی دارد که قابل فهم برای عموم نیست، از این رو بسیار طبیعی است که در بطن جامعه نبوده و عده ای خاص بدان اشتغال دارند. این از جمله گفته هایی است که مدافعین یا موافقین مهجوری فلسفه و کنارگیری آن از جامعه می گویند. اما به نظر می رسد اگر فیلسوف در بین مردم زندگی نکرده و با ایشان ارتباط نداشته باشد، به مرور از واقعیت دور گشته و حقایق را به خوبی درک نمی کند.
بی شک اسلام و قرائت شیعی آن، به شدت با تفکر و مشی فلسفی عجین است. در قرائت شیعی نگرش های فلسفی و توصیه های عقلانی به وفور یافت می شود. در این قرائت است که سبک توحیدی زیستن آغشته به تفکر، تامل و تدبر است. اگر عالمان هر حوزه و به خصوص فیلسوفان اسلامی تلاش کنند نگرش های فلسفی را توسعه داده و محدود به شناخت قوانین کلی عالم و مفاهیم کلی نکنند، بی شک در حوزه فردی، اجتماعی، سبک زندگی و معنای زندگی قدم های شگرفی برداشته می شود.
ما اولاً می پذیریم که فلسفه ما رو به تکامل است؛ تکامل به این معنا که پاسخ ما نهایی و اکمل نیست و ممکن است پاسخ بهتر و کامل تری وجود داشته باشد. از طرف دیگر ما باید گوش شنوایی برای تبدیل مشکل به مسئله و حل مسئله داشته باشیم. به نظر من فلسفه می تواند در حل مشکلات اعتقادی و مسائلی که به معناداری مربوط است، کمک کند، چون امروزه بحث های معناداری زندگی، پوچی و آرامش بحث های بسیار مهمی هستند و آنگونه که در غرب این مسائل مطرح شده به جامعه ما سرایت نکرده است. البته این سخن به معنای نفی سایر مسائل و مشکلات نیست، چون بشر مسائل و مشکلات زیادی دارد که باید به همه آن ها توجه داشته باشیم و در حد توان به آنها پاسخ دهیم
نماز
یکی از اعمال و تکالیفی که از طرف خداوند بر انسان واجب شده است نماز می باشد.