تو آن سروی اگر سر بر کنی، سرها بیآرایی

وگر سرور شوی  آئین سرور ها بیآرایی

 

به نقاش ازل مانی  که با نقش جهان آرا

چمن ها با گل و سرو و صنوبرها بیآرایی

 

نه هر کو کاروان راند رموز رهبری داند

تو فن رهبری دانی که رهبرها بیآرایی

 

بدین شوق شهادت ها چه بیم از لشکر دشمن

که هر آنی تو آن دانی که لشکرها بیآرایی

 

به فرمان تو پاکان با لقاء الله پیوستند

چه رنگین حجله ها از سنگ و سنگرها بیآرایی

 

تو بودی آفتاب مغرب آن کو در حدیث آمد

به کشور ها گذر کردی و کشورها بیآرایی

 

اگر کشور به خورشیدی درخشان میکند آفاق

تو آن خورشید رخشانی که خاورها بیآرایی

 

 دل و جان همه مردم پر از عشق تو جانانه است

جلوخوان ها بیافروزی و سردرها بیآرایی

 

تو هم خود «شهریارا» گوهر آرایی و گوهر سنج

به هر کانت گذار افتاد گوهرها بیآرایی

. انتهای پیام /*