مکتب و مرام امام خمینی(س): بنیادگرایی اسلامی یا رادیکالیسم اسلامی، کدامیک؟
دکتر سید احمد موثقی
عضو هیأت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران
خلاصه مقاله
جریان اصلاح طلبی دینی در دنیای اسلام در قرون اخیر اساساً در برخورد با دو مسئله محوری انحطاط داخلی و هجوم غرب شکل گرفت که اهداف و شعارهای کلی آن عبارت بودند از ضرورت بازگشت به اسلام اصیل و اولیه و «ناب»، وحدت و همبستگی مسلمانان در مواجهه با استعمار غرب و نیز هماهنگی عقل و دین در پاسخگویی به مقتضیات زمان. اما جنبشها و گرایشهای ملهم از این جریان، بویژه در رابطه با هدف و شعار سوم یعنی نوع ارتباط میان عقل و دین، از همان ابتدا جهتگیریهای مختلفی داشته و دارند که به درون مایه های فکری متفاوت آنان بر می گردد.
در این مقاله این جنبشها و گرایشها در دو شاخه بنیادگرایی اسلامی و رادیکالیسم اسلامی طبقه بندی شده و مکتب و مرام امام خمینی(ره) در این باره مورد بررسی قرار گرفته است. وجه فارق اصلی این دو شاخه در گرایش شاخۀ دوم به عقل، علم، استدلال، اجتهاد و نوآوری، از موضع دین و در راستای احیای تفکر دینی ریشه دارد که نوعی جهتگیری رادیکال را در ابعاد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به دنبال داشته است. به نظر می رسد که مکتب و مرام امام خمینی(ره) از نوع رادیکالیسم اسلامی باشد که خواهان دگرگونی اساسی و ساختاری در نظم موجود، با هدف استقرار نظم و نظامی جدید از گذر انقلاب بود، همانطور که در جریان انقلاب اسلامی ایران رخ نمود. احیای تفکر دینی در مشی و مرام امام خمینی(ره) هم منجر به برپایی انقلابی نوین شد و هم با تأسیس نظام سیاسی جدیدی در صدد ارائۀ راهی مستقل، بومی و نوین از نوسازی و توسعه در ابعاد مختلف فرهنگی، اقتصادی و سیاسی برای ایران و سایر کشورهای اسلام بود.
مقدمه:
ضعف و زوال جوامع مسلمان در ابعاد فکری، فرهنگی، اقتصادی؛ اجتماعی و سیاسی - نظامی در قرون اخیر، زمینه ساز هجوم استعماری غرب بود که به تشدید و تعمیق نارساییهای داخلی و عقب ماندگی این جوامع انجامید. به طور مشخص و به اختصار می توان گفت که از نظر فکری فرهنگی، بسیاری از رجال سیاسی و پاره ای از اقشار جامعه، بویژه جوانان و تحصیلکردگان، با بریدن از تاریخ و فرهنگ و دین و سنتهای جاری در جوامع خود، بدون تمیز خوب و بد یا درست و نادرست، یکسره مجذوب صورت و ظاهر فرهنگ و تمدن غرب شدند و بدین طریق دچار خودباختگی و بحران هویت گردیدند.
ساختارها و روابط و مناسبات اقتصادی - اجتماعی نیز اساساً یا دست نخورده باقی ماند و یا در جهت منافع اقلیت حاکم و صاحبان زر و زور و پشتیبانان خارجی آنان از دولتهای غربی یا شرکتهای چند ملیتی تغییر داده شد. در هر دو حالت، فاصله و شکاف طبقاتی عظیمی ایجاد شد. و بحران توزیع که طی آن اقلیتی ثروتمند در برابر اکثریتی فقیر قرار می گیرند، بالا گرفت.
در چنین شرایطی توده های مسلمان در شهرها و روستاها و از طبقات متوسط و پایین به طور روزافزونی در برابر حکام و دولتها مقاومت کردند و مشروعیت سیاسی آنان را زیر سؤال بردند، لذا بحران مشروعیت هم در جوامع مسلمان به وجود آمد.
با چنین زمینه های داخلی بحران آمیز، طبیعتاً برخورد آگاهانه با مسئله غرب و چالش فکری و نظری با فرهنگ و تمدن غربیان هم در مسیری مستقل، معقول و سازنده از طرف مسلمانان صورت نگرفت.
سیاستها و برنامه های مربوط به نوسازی و توسعه در کشورهای اسلامی نه تنها در مسیری مستقل، بومی، ملی و اسلامی و در جهت ترقی و تعالی مسلمانان شکل نگرفت؛ بلکه برعکس در راستای منافع اقلیت حاکم و پشتیبانان خارجی آنان و به قصد هضم و هدم بقا و موجودیت و هویت استقلال جوامع مسلمان در نظام ناعادلانه و غارتگر سرمایه داری جهانی انجام شد.
در واکنش نسبت به این دو مسئله محوری انحطاط داخلی و سلطه خارجی، تعدادی از رجال دینی - سیاسی و علما و متفکران بلاد اسلامی در قرون اخیر کوشیده اند راه و روشهایی را جهت مقابله با این مسائل به مسلمانان معرفی کنند و آنان را از این وضعیت اسفناک و ناگوار نجات دهند. اما آنها علی رغم اشتراک در شعارها و اهداف کلی، از نظر درونمایه های فکری و میزان وسعت و عمق جهان بینی و شناخت و آگاهی از نارساییهای داخلی و ماهیت غرب جدید برخاسته از [[page 475]]سرمایه داری، تفاوتهایی مهم با هم داشتند. تمیز و تشخیص وجوه اشتراک و افتراق نحله های فکری - سیاسی اسلامی معاصر و دسته بندی و نقد و ارزیابی تجارب آنان به نحوی علمی راه را برای برداشتن گامهای بعدی در جهت اهداف و آرمانهای عالیه اسلامی، که خود آنان درصدد تحقق آن بودند، هموارتر می کند و از ضرورت و اهمیتی حیاتی برخوردار است.
در این مقاله سعی شده است ضمن بررسی اصطلاحات و مفاهیم مربوطه، یک نوع طبقه بندی از نحله های فکری - سیاسی اسلامی و معاصر ارائه شود و براساس آن موضع و جایگاه حضرت امام خمینی(س) معلوم گردد.
پس از اشاره به تعاریف و تعابیر و شعارها و اهداف دعوت و داعیه اصلاح طلبی دینی، این جریان با نظر به مصادیق عملی، به دو دسته یا طیف یا شاخۀ داخلی بنیادگرایی اسلامی و رادیکالیسم تفکیک و هر یک جداگانه تبیین شده اند. به دنبال آن مکتب و مرام امام خمینی(س)، که بحق بارزترین جلوه اصلاح طلبی دینی و احیای تفکر اسلامی در دورۀ حاضر بوده است، با این فرض که این مکتب و مرام متعلق به شاخه دوم یعنی رادیکالیسم اسلامی است، مورد بررسی قرارگرفته است. البته تبیین مکتب و مرام آن حضرت به واسطۀ پیچیدگی شخصیت و جامعیت مرامشان به راحتی مقدور و ممکن نیست، اما با توجه به ضرورت و اهمیت اساسی و سرنوشت سازی که نقد و ارزیابی و جریان اصلاح طلبی دینی و دسته بندی آن، بویژه در دو طیف بنیادگرایی و رادیکالیسم اسلامی دارد، مسکوت یا مبهم گذاشتن نقش و جایگاه امام خمینی(س) ظلمی عظیم نه فقط در حق ایشان بلکه نسبت به پیروان صدیق و فداکار ایشان و همۀ مسلمانان در ایران و جهان اسلام به شمار می رود، و حتی خطر انحراف و شکست نهضت جهانی اسلام، که تکامل یافته ترین حلقه آن در جریان انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره) تبلور یافت، وجود دارد.
اصلاح طلبی دینی
واژه اصلاح در فرهنگ اسلامی و متون قرآنی، لزوماً و تماماً به معنای تغییرات در چارچوب نظم اجتماعی و سیاسی موجود، یعنی: reform آن طور که در جامعه شناسی سیاسی مطرح است نیست، بلکه بیشتر و اساساً به معنای دگرگونی بنیادی نظام اجتماعی و سیاسی موجود و ایجاد و استقرار نظم اجتماعی جدیدی است که معمولاً مترادف با انقلاب (revolution) است . اصلاح طلبی به عنوان یک شأن پیامبری در مقابل افسادگری در قرآن مطرح شده و مصداقی از امر به معروف و نهی از منکر است به طور کلی بحرانهای عمیق اجتماعی، زمینه ساز ظهور پیامبران و مصلحان بوده اند که به قصد نجات جامعه از این بحرانها و راهبری و هدایت آن از وضع موجود به وضعی مطلوب ظهور کرده اند. در تاریخ اسلامی نیز همواره مصلحینی وجود داشته اند که در مقابل نارساییهای داخلی و هجومهای خارجی قیام کرده و مجدد و احیاگر دین و تفکر دینی شده اند.
البته اصلاح دینی یا اصلاح طلبی دینی در اینجا به این معنای اصلاح امور اجتماعی و نظام معیشتی و ساختار جامعۀ مسلمین از وضع دین و با تکیه بر اصول و ارزشها و تعالیم دینی است، نه اصلاح دین به این معنی که خود این را باید اصلاح کرد و اصول و محتوای آن را تغییر داد، آن طور که در عالم مسیحیت و در جریان جنبش رفورماسیون و پروتستانیسم رخ داد.
اساساً با توجه به محتوای تعالیم اسلام، مصلحین نیازی به اصلاح در دین نمی دیدند، با این حال، اصلاح و تغییر اساسی امور مسلمین هم بدون توجه به افکار و عقاید و فرهنگ جاری و موجود در میان مسلمانان ممکن نبود. افکار و عقاید جاری و طرز تلقیها وایستارها و حتی دین رایج در میان مسلمانان از نظر مصلحان دینی آلوده به انواع خرافات و پیرایه ها و زنگارها و بدعتها در طول تاریخ شده و از اسلام اصیل اولیه فاصله فراوان داشت. اگرچه این طرز تلقیها و ایستارهای ذهنی و مذهبی از طرف گروههای محافظه کار و سنت گرای طرفدار حفظ وضع موجود تقویت می شود، ولی برای تغییر وضع موجود و خروج از بحران فکری و اجتماعی موجود، اصلاح و تصحیح عقاید مذهبی و جهان بینیهای سنتی جاری و رایج، و حتی انقلابی فکری و فرهنگی قبل از انقلابی اجتماعی و سیاسی، از نظر مصلحان دینی ضرورت و اهمیتی تام داشت.
آنان در صدد آسیب شناسی فکری و فرهنگی در جوامع مسلمان بودند و ریشۀ عقب ماندگی و انحطاط داخلی و سلطه خارجی را در فاصله گرفتن از اسلام اصیل و اولیه می دیدند. به عنوان مثال، مرحوم مطهری براین باور بود که نقص کار در تفکر مسلمین است و طرز تلقی آنان از اسلام به صورت زنده ای نیست و باید عوض شود. از این جهت اصلاح طلبان دینی به عنوان یک شعار محوری و هدف اصلی خواهان زدودن بدعتها و پیرایه ها و خرافه های چسبانده شده به اسلام درطول تاریخ و بازگشت به اسلام پالایش شدۀ اصیل و اولیه و سلف یا ناب، احیای دین و تجدید حیات اسلام شدند. آنان در راستای همین شعار تفرقه و تجزیه امت اسلامی را نیز معلول ورود همین خرافه ها و بدعتها در عقاید و اجتماع مسلمین دانسته و با رفع و زدودن آنها در صدد تحقق وحدت مسلمین جهت مقابله با تهاجم و سلطه خارجی، به عنوان شعار محوری و هدف اصلی دوم برآمدند.
اما شعار و هدف اصلی سومی نیز در جریان اصلاح طلبی دینی مطرح است که خود وجه فارق اساسی دو دسته و [[page 476]]شاخه داخلی این جریان است و آن، همان طور که مرحوم عنایت (البته بدون تفکیک این دو دسته) نقل می کند «هماهنگ کردن رهنمودهای دین با موازین عقل و مقتضیات جهان نو» می باشد.
طیف گسترده ای از اصلاح طلبان دینی در سطح جهان اسلام به تأثر از نهضت ریشه دار سلفیه به طور صریح یا ضمنی عقل، فلسفه، علم (غیر دینی یا جدید) و نوآوری را رد کرده و هرگونه فراتر از ظاهر کتاب و سنت رفتن و تفسیر قرآن و عرفان و هرگونه تغییرات جدید و پدیده های نو و کلاً نوآوریها را تحت عنوان بدعت محکوم می کردند. در مقابل، طیف دیگری از مصلحان دینی به طور جدی به عقل، فلسفه، علوم جدید و اجتهاد و نوآوری بها داده و بر این باور بودند که تعالیم و رهنمودهای دین با موازین عقل و علم سازگار است و می توان و باید تفسیر و تبیین از اسلام ارائه داد که ضمن حفظ اصول و مبانی دینی، پاسخگوی مسائل و مقتضیات زمان و مکان بوده و توانا در حل بحرانها باشد
دسته اول در واقع بنیادگرایان اسلامی هستند که بارزترین جلوۀ آن در قرون اخیر، شیخ محمد بن عبدالوهاب (1792 - 1703 م / 1206 - 1115ق) بود و دسته دوم که این شعار سوم اساساً از طرف آنان سرداده شد، رادیکالهای اسلامی هستند که سر سلسله آنها در قرون اخیر، سید جمال الدین اسدآبادی (1897 - 1838م / 1314 – 1254 ق) است
بنیادگرایی اسلامی
اصطلاح بنیادگرایی یا به تعبیرهای دیگر اصل گرایی یا اصول گرایی، ترجمۀ فارسی واژۀ «fundamentalism» است که در فرهنگ مسیحیت به حرکت تدافعی مسیحیانی اطلاق می شد که در قرون اخیر از تأثیر عقل و آزاداندیشی و علم و تجددگرایی بر عقاید مذهبی مسیحیان نگران بوده و بر حفظ عقاید سنتی و پیروی سرسختانه از اصول اعتقادی بنیادی، آن هم تنها براساس متن و ظاهر کتاب مقدسشان یعنی انجیل، تأکید می کردند به همین دلیل از طرف سایر مسیحیان و پروتستانها به عنوان عناصری قشری، ارتجاعی و کهنه پرست و مخالف ترقی، تمدن و تجدد شناخته می شدند.
این اصطلاح اگر چه گویا در دهه 1940 م توسط "هامیلتون گیب" درباره اسلام به کار رفت، ولی به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) در سطح وسیع و گسترده ای علیه ایران اسلامی و رهبران و طرفداران آن و نیز موج جدید و عظیمی از جنبشهای اسلامی را به عنوان حرکت و جریانی قشری، کهنه پرست و ارتجاعی و گذشته نگر و مخالف علم، ترقی، تجدد و تمدن معرفی کنند.
حتی نویسندگانی چون "مونتگمری وات" و «هرایردکمجیان» و بسیاری دیگر در آثارشان به رغم اشاره به وجود تفاوتها و گوناگونیها در میان جنبشهای اسلامی، عموماً آنان را به عنوان حرکتهای بینادگرا معرفی کرده اند. البته برخی نویسندگان غربی دیگری هم با دیدی منصفانه تر و علمی تر، با عنایت به برخی تفاوتهای اساسی میان جنبشها و گرایشهای اسلامی، از به کار بردن واژه بنیادگرایی در مورد همه آنان پرهیز کرده اند
به هر حال با صرفنظر از این برخوردها و موضعگیریهای سیاسی و تبلیغاتی - که در جاهای دیگر و به طریق دیگر باید به آنها پاسخ مناسب داد جهان اسلام وجود داشته و دارد؟ اگر آری - که اینگونه هم بوده - آیا همه موارد و مصادیق از شخصیتها و رهبران و مصلحان مسلمان، بنیادگرا بوده اند؟ و آیا کل جریان اصلاح طلبی دینی در عالم اسلام همان بینادگرایی اسلامی است؟ یا اینکه نه، فراتر از آن، دسته دیگری با درونمایه های فکری متفاوت هم وجود داشته اند؟
واقعیتهای تاریخی در جهان اسلام حاکی از آن است که از همان قرون اولیه هجری افراد و گروهها و جریاناتی وجود داشته اند که ضمن مخالفت با وضع موجود و گروههای محافظه کار و سنتی طرفدار آن با هر گونه تغییرات جدید و پدیده های نو و نوآوریها نیز تحت عنوان بدعت مخالفت کرده و خواهان بازگشت به اصول، نهادها و بنیادهای اولیه با همان سادگی و بساطت نخستین و در همان قالبها و اشکال گذشته و اولیه بودند.
پس از ظهور جریان قشری و متحجر و ظاهر بین خوارج و سپس جدایی مشهور میان حسن بصری (متوفی 728م / 110ه) و واصل بن عطا (متوفی 748م / 131ه) و شکل گیری حزب سنت گرایان «اهل السّنة» یا «طائفةالسلف» در قرون اولیه، احمد بن حنبل (متوفی 855م / 241ه) نخستین و مهمترین پیشرو و منادی بینادگرایی سنّی به شمار می رود.
او و پیروانش (اهل حدیث) با جزمیت و سختگیری خاصی در مقابل معتزله و کلاً هرگونه گرایشهای فکری و عقیدتی آزاداندیش، عقل گرا، باطنی و حتی شیعی موضع گرفته و با رد هرگونه دخالت دادن عقل بشری در فهم دین و مخالفت با هرگونه فراتر از ظواهر کتاب و سنت رفتن، فلسفه و علوم غیر مذهبی و کلام و تفسیر و عرفان و تصوف، تشیع را نیز از اسلام به دور و بیگانه دانسته و تحت عنوان بدعت با آنان و با هرگونه تغییرات و نوآوریها سرستیز پیشه کردند.
اینان طرفدار اندیشه «خلوص» مذهبی و پیراستن دین از بدعتها و تکیه برکتاب و سنت و نیز سیرۀ سلف صالح بودند، و به همین جهت به «سلفیه» معروف شدند.
در کنار اهل حدیث و فقه و فروعات، در اصول نیز امام محمد غزالی (متوفی1111م / 505ه) پیرو اشعری اگرچه علیه [[page 477]]اهل عقل و نقل - هر دو - به پاخاست، ولی در عین حال با جهتگیری ضد فلسفی و از زاویه ای بیشتر اخلاقی و تصوفی در صدد احیای دین برآمد. این جهتگیری ضد فلسفی او و نو اشعریان، که با زبان عقل و استدلال فلسفه را رد و از کتاب و سنت دفاع می کردند، آنان را به سلفیون نزدیک می کرد. بدین ترتیب غزالی از برجسته ترین متفکران دینی است که الهامبخش بنیادگرایان اسلامی بوده است.
پس از احمدبن حنبل و غزالی، تعداد دیگری از علما در میان اهل سنت دارای عقایدی بنیادگرایانه بوده اند. که برجسته ترین و مهمترین آنها ابن تیّمیه (متوفی 728ه) و سپس ابن عبدالوهاب هستند.
ابن تیمیّه در دفاع از عقاید سختگیرانۀ ابن حنبل، سرسختی زیادی از خود نشان داد و به همین خاطر در دمشق و قاهره زندانی نیز شد. او با تألیف کتابهایی چون منهاج السّنة و الرّد علی المنطقیین در رد فلسفه و منطق و علم کلام، همچنین با تصوف، عرفان و تشیع مخالفت و دشمنی ورزیده و شعار زدودن این گونه بدعتها و پیرایه ها را به زعم خود از دامن اسلام و بازگشت به اسلام نخستین و سلف و اجرا و اعمال کتاب و سنت و در همین راستا وحدت مسلمین منهای اهل جریانهای فوق الذکر را سرداده بود.
او با سرسختی تمام حتی نسبت به غزالی به جهت اینکه او به تصوف گراییده بود، دشمنی می ورزید. البته در میان اهل تشیع نیز بویژه اخباریون دارای گرایشهای بنیادگرایانه بودند.
بنابراین در ادامه خط احمد بن حنبل و اهل حدیث سلفیه و پیشوای اصلی آن (ابن تیمیه) قرار دارند که در کنار نو اشعریون و پیشوای اصلی آن (غزالی)، منابع و سرچشمه های عملی واساسی بنیادگرایی اسلامی در قرون اخیر محسوب می شوند.
البته در قرون اخیر، مهمترین دنباله گیر راه و روش ابن یتمیه، محمد بن عبدالوهاب پایه گذار جنبش بغایت بنیادگرایی وهابیت بود که همه شعارهای این تیمیّه را به نحوی افراطی تر، عمل گرایانه تر، سختگیرانه تر و لذا خشن تر، دنبال نمود. این جنبش در قرن (18م / 12ه) در ابتدا در واکنش نسبت به اوضاع مذهبی و فرهنگی و اجتماعی سرزمین نجد شکل گرفت و پس از آنکه همراه با آل سعود توسط قوای محمد علی پاشا از مصر سرکوب شد، دوباره به کمک انگلستان، تجهیز شد و در مقابل امپراتوری عثمانی قرار گرفت؛ در نهایت در عربستان امروز روی کار آمد (1926م).
اندیشه های ابن تیمیّه از طریق رشید رضا و نشریۀ المنار (1897) او در شمال آفریقا گسترش یافت و نفوذ او بر ابوالاعلی مودودی و جماعت اسلامی او در شبه قارۀ هند و نیز برسید قطب و از طریق او برگروههای مبارز در مصر و نیز برجهیمان العتیبی، که در نوامبر 1979م مسجد بزرگ کعبه را با پیروانش اشغال نمود، چشمگیر بود.
پایگاه اجتماعی جنبشهای بنیادگرا عمدتاً در میان روستائیان است، و با وجود مخالفت با وضع موجود، غالباً گذشته نگر، عمل گرا، احساسی، قشری و سطحی نگر بوده و متوجه ساختارها و روابط و مناسبات اقتصادی - اجتماعی و تغییر اساسی آنها نیستند. در برخورد با مسئله غرب نیز «رد منطق غرب» را از زاویه ای صرفاً اخلاقی و سیاسی دنبال می کنند.
رادیکالیسم اسلامی
واژه رادیکالیسم در اینجا به همان معنای رایج در علوم سیاسی و جامعه شناسی سیاسی است، و منظور از آن گرایش داشتن به دگرگونی و تغییر و تحول اساسی و ساختاری روابط و مناسبات اقتصادی - اجتماعی و سیاسی است. با توجه به تعریفی هم که قبلاً از تعبیر اصلاح طلبی دینی ارائه شد، این واژه با آن همخوانی دارد و جهتگیری متمایل به انقلاب در همۀ جنبه های فکری - فرهنگی و اقتصادی - اجتماعی و سیاسی را می رساند، بویژه اگر به سرسلسله این شاخه دوم جریان اصلاح دینی و بارزترین جلوه رادیکالیسم اسلامی (یعنی سید جمال الدین اسدآبادی) نظری بیفکنیم. مصلحان و متفکرانی چون سید جمال، عبده، کواکبی، نائینی، مدرس، اقبال، شریعتی، طالقانی، مطهری و سرآمد همۀ آنان حضرت امام خمینی(ره)، ضمن اینکه در شعارها و اهداف کلی زدودن خرافه ها و پیرایه ها و بازگشت به اسلام اصیل و ناب و نیز وحدت مسلمانان در برابر سلطه خارجی با بنیادگرایان اسلامی اشتراک داشته و دارند، ولی به واسطۀ اعتقادی جدی و اساسی به عقل، فلسفه، علم و علوم جدید، تفسیر قرآن، کلام، عرفان، اجتهاد و نوآوری، درونمایه هایی بسیار متفاوت از بنیادگرایان دارند که حتی به دو شعار و هدف قبلی عمق و تمنای خاصی می بخشد.
آنان ریشه در سنت فکری و فلسفی و علمی - اجتهادی و نو آورانه و تأسیسی علما و دانشمندان و فیلسوفان و متفکران قرون گذشته جهان اسلام، نظیر فارابی، ابن سینا، ابوریحان بیرونی، خواجه نصیر طوسی، ابن خلدون و ملاصدرا دارند و کاربرد تعبیر احیای تفکر دینی یا معرفت دینی و نوسازی یا بازسازی فکر دینی اساساً در مورد آنان مصداق دارد.
این متفکران و مصلحان با دیدی عمیق و جامع نه تنها به بحران فکری - فرهنگی و مشخصاً بحران هویت، بلکه به استبداد و استثمار، یعنی ابعاد سیاسی و اقتصادی مسائل از طریق دگرگونیهای ساختاری و انقلاب از موضع تفکر دینی [[page 478]]احیا و بازسازی شده بودند.
این مصلحان بر این باور بودند که جامعیت و تمامیت و روح اسلام را طی قرون و اعصار از آن گرفته اند و دچار تجزیه و چند پارگی نموده اند. این کار مخصوصاً توسط خلفا و زمامداران مستبد و ظالم و علمای سوء و درباری که پوستینی وارونه بر اسلام پوشانیده و نگذاشته اند ابعاد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی این مکتب نجاتبخش جلوه و ظهور یابد، تشدید شد.
این روشنفکران دینی در واقع از طریق احیا، بازسازی و نوسازی تفکر دینی و با نظریه پردازیها و اجتهادهای نظری و نو آورانه و ارائه راه حلهای برگرفته از کتاب و سنت، خواهان نوسازی اقتصادی - اجتماعی و سیاسی جوامع مسلمان در جهت نیل به ترقی و توسعه و تمدنی اسلامی در آینده، که در آن آزادی، عدالت و معنویت متبلور می شد، بودند. بنابراین مکتب و نظام فکری جامع و سیستمی و هماهنگ آنان، ارائه دهندۀ یک نوع مکتب نوسازی و توسعه با رهیافتی اسلامی و رادیکال بود که فراتر از کلیات به طور مشخص و معین و علمی و کاربردی حاوی راه حلهایی در سطوح ملی، منطقه ای و جهانی بود.
پایگاه اجتماعی این متفکران، روشنفکران و مصلحان دینی عمدتاً در میان شهرنشینان و طبقات متوسط و تاحدودی پایین بوده است. در برخورد با مسئلۀ غرب نیز این متفکران و روشنفکران غربگرا و متجدد «پذیرش مطلق غرب» را قبول داشتند و نه مانند بنیادگرایان اسلامی از زاویه ای اخلاقی، احساسی و سیاسی محض «رد مطلق غرب را خواستار بودند؛ چرا که این دو دسته هر دو سطحی نگر و مقلد بودند؛ یکی مقلّد صورتها و ظواهر فرهنگ و تمدن غرب و دیگری مقلد گذشتگان.
به جای این افراط و تفریطها، رادیکالهای اسلامی، از سید جمال تا امام خمینی(ره) ضمن رد ویژگیهای اخلاقی و ارزشی خاص فرهنگ و تمدن غرب و مقاومت و مبارزه در برابر استعمار غربی، بر اخذ و اقتباس علم و تکنولوژی پیشرفته موجود در غرب تأکید داشتند.
اساساً به واسطۀ گرایشهای عقلی، علمی، استدلالی، اجتهادی و نو آورانه، این ظرفیت و توانایی در آنان بود که با شناخت روح جهان معاصر و مبانی نظری و بنیانهای تمدن غرب و ریشه ها و علل و عوامل پیشرفت غربیان و ضعف و زوال و انحطاط مسلمانان، همانند گذشته جنبه های مثبت و مفید تمدن رقیب را گرفته و آنها را درسیستمهای فکری نظری و اقتصادی اجتماعی خود وارد نموده و نظامی و جامعه و تمدنی مستقل، پویا و قوی را بنا نهند.
با توجه به چنین خصوصیات و جهتگیریهای مصلحان و متفکران شاخۀ دوم جریان اصلاح دینی، پاره ای از نویسندگان غربی و شرقی نظیر چارلز آدامر و عزیز احمد و فضل الرحمن تعبیر نوگرایان اسلامی را در مورد آنان به کار برده اند. به این معنی که همان طور که در غرب جدید و در عالم مدرنیته و مدرنیسم، برخلاف دوران قرون وسطی، عقل و عقلانیت، علم و تکنولوژی، آزادی و دموکراسی، ماده و دنیا و طبیعت و تجربه، همگی از مشخصه ها و مؤلفه های عصر جدید و ترقی و توسعه هستند، توجه و تأکید متفکران و مصلحان دینی مورد بحث بر عقل و علم، آزادی و عدالت، نفی استبداد و خودکامگی، دخالت و مشارکت مردم در سرنوشتشان، طبیعت و تجربه، ماده و معیشت و موارد مشابه دیگر نیز آنان را طرفدار مدرنیسم، ولی از نوع اسلامی آن نشان می دهد.
با این حال کاربرد واژۀ مدرنیسم در مورد این مصلحان به دلایلی چندان مناسب به نظر نمی رسد. مدرنیسم مجموعه و پدیده ای در تاریخ و تمدن غرب بوده که اساساً بشر محور، دنیاگرا، عقل گرا و علم گرا است، و مدار و محور آن علم و علوم جدید است. و هر چیز در تعارض با آن - ولو در ظاهر - نظیر دین و فلسفه مردود یا حداقل حاشیه ای تلقی می شود. در حالی که متفکران و مصلحان دینی هم در جهان بینی و هم در متدولوژی برای موارد و مشخصه های مدرنیستی فوق الذکر، حد و حدودی قائل اند و آنها را تنها در چارچوب منظومۀ فکری دینی و جامع خود که متفاوت از مبانی نظری مدرنیسم است قبول دارند.
بنابراین با وجود اشتراک فراوان میان اسلام و مدرنیسم، با رابطۀ منطقی عموم و خصوص من وجه، این دو مکاتبی جدا از هم با مبانی نظری و هستی شناختی یا معرفت شناختی و انسان شناختی متفاوتی هستند، اما رادیکالیسم، اگر چه همانند مدرنیسم ویژگیهای فکری فوق الذکر را در مورد شاخه دوم جریان اصلاح دینی به وضوح نشان نمی دهد، ولی برخلاف مدرنیسم دارای بار ارزشی نیست.
رادیکالیسم همانند بنیادگرایی، در همۀ آیینها، ادیان و مکاتب می تواند وجود داشته باشد، و منعکس کنندۀ گرایش فکری، سیاسی و اجتماعی کسانی است که به یک معنای کلی مخالف وضع موجود بوده و طرفدار تغییر و تحول عمیق، اساسی و انقلابی در ذهنیتها و ایستارها، گرایشها، نهادها و ساختارها، با دیدی نوخواهانه و آینده نگرانه، در جهت تحقق وضع مطلوب و نظم اجتماعی و آرمانی مورد نظر مکتب فکری شان می باشند.
تذکر این نکته نیز لازم است که همه متفکران و مصلحان یا روشنفکران دینی شاخه دوم جریان اصلاح دینی لزوماً در ابتدا طرفدار انقلاب سیاسی نبوده اند، بلکه بیشتر و غالباً بر انقلاب فکری - فرهنگی به عنوان زمینه ساز انقلاب اجتماعی و سیاسی نظر داشته اند که در این مورد می توان از شیخ محمد عبده، کواکبی، اقبال و مطهری یاد کرد. در عین حال، متفکران و مصلحانی هم بوده اند که علاوه بر آن و همراه و همزمان با آن، قویاً از انقلاب اجتماعی و سیاسی در جهت رفع [[page 479]]و دفع ظلم و استبداد و نابرابری و بی عدالتی و استثمار و استعمار طرفداری می کردند، که در این مورد می توان از سیدجمال الدین اسدآبادی، مدرس، طالقانی، شریعتی و به ویژه حضرت امام خیمینی(س) یاد کرد. اکنون بهتر است با تفصیل بیشتری ویژگیهایی را که در شاخه رادیکال جریان اصلاح طلبی دینی برشمردیم، در مکتب و مرام امام خمینی(س) جستجو کنیم:
مکتب ومرام امام خمینی(س)
امام خمینی - رضوان الله تعالی علیه - را بحق باید بزرگترین احیاگر دین و تفکر دینی و سیاست دینی و معنویت در جهان معاصر و معمار و پایه گذار انقلاب اسلامی ایران و انقلابهای اسلامی آینده در سطح دنیای اسلام دانست. او در فلسفه و عرفان، شعر و ادب، فقه و تفسیر قرآن، کلام و سیاست و کلاً معارف اسلامی خبره و صاحبنظر بود. این طور به نظر می رسد که آن حضرت ضمن ریشه داشتن در افکار مکاتب فلسفی، کلامی، عرفانی و فقهی گذشته از حوزه های مختلف مشائی، اشراقی و اصولی، محدود و متوقف در هیچیک از آنان نشده و در عین حال که عمیقاً سنتی و طرفدار حفظ اصول، ارزشها و سنتهای اصیل اسلامی بود، به هیچ وجه محافظه کار و سنت گرا و گذشته نگر و بنیادگرا نبود. او با دیدی عقلی، استدلالی، اجتهادی و نوآورانه و باهوشیاری، شجاعت و درایت تمام، متوجه حال و آینده بود.
مکتب و مرام آن حضرت به نظر می رسد که عمیقاً و اساساً عرفانی و تربیتی و در عین حال فلسفی و تعلیمی و نیز اصولی و عملی بود، و به همین خاطر به نظر محض و عقل و استدلال خشک و آموزش و تعلیم در حوزه ها و مدارس اکتفا نکرده و متوجه تزکیه قبل از تعلیم و عمل و حکمت علمی هم بود. همچینن می توان گفت همانطور که ملاصدرا در نظر بین فلسفه و عرفان و بین حوزه ها و مشربها و روشهای مختلف فکری و فلسفی جمع زد، امام خمینی(س) هم این جامعیت را داشت و آن را به صحنۀ سیاست و اجتماع کشانید و پیامبر گونه از خواص به عوام و تودۀ مردم منتقل کرد. او علی رغم نظریۀ پذیرفته شدۀ مبتنی بر امتناع جمع میان عرفان و سیاست بویژه در غرب، میان آن دو جمع زد و به سیاست بعدی معنوی، و به حضور و مشارکت تودۀ مردم در سیاست صبغه و وجهه ای دینی بخشید، و از این جهت به جرئت می توان گفت که الهامبخش متفکران برجستۀ پست مدرن، نظیر میشل فوکو - که شاهد و ناظر تبلور اجتماع میان معنویت و سیاست، و دخالت و مشارکت مستقیم توده ها در سیاست در جریان انقلاب اسلامی ایران به عنوان خبرنگار روزنامه ای فرانسوی بود - گردید. البته منظور این نیست که امام خمینی(س) خود یک پست مدرنیت بود، بلکه شاید بتوان گفت او به نحوی منتقد مدرنیته و خلأها و پارادوکسهای آن از موضع دین بویژه در عمل بود.
واقعیت این است که امام خمینی(س) فراتر از احیای دین و پیراستن آن از خرافه ها و زنگارها، آن طور که در بنیادگرایی مطرح است، در صدد نشان دادن توانایی اسلام در پاسخگویی و حل و رفع مسائل و مشکلات مبتلا به مسلمین در آن دو محور اصلی انحطاط داخلی و مسئلۀ غرب در ابعاد مختلف بود. او در عین اینکه همانند بنیادگرایان، شعار بازگشت به اسلام اصیل و «ناب محمدی» و اصول و ارزشهای فراموش شدۀ آن و الگوهای صدراسلام را سر می داد، ولی با مایه های عقلی، فلسفی و اجتهادی نو آورانه، خواهان احیای تفکر دینی و دگرگونی اساسی و بنیانی و رادیکال در روابط و مناسبات حاکم، و تغییر انقلابی وضع موجود و در پیش گرفتن راهی مستقل و اسلامی، برای نوسازی و توسعه به منظور نیل به وضع مطلوب و جامعه و دولت آرمانی نیز بود.
نهضت امام خمینی(ره) در راستای نهضت سیدجمال الدین اسدآبادی و همانند آن جامع و شامل بود که توانست به انقلابی مدرن و استثنایی تبدیل شود و بویژه در شهرها و در میان شهرنشینان و طبقات متوسط و پایین شهری و سپس روستایی پایگاه کسب کند و بدین ترتیب با واژگونی نظام سلطنتی و شاهنشاهی با سابقۀ 2500 ساله در ایران، برای اولین بار در تاریخ معاصر جنبشهای اسلامی منجر به تأسیس نظامی جمهوری و در عین حال اسلامی گردد.
در اینجا بهتر است به متن افکار و مواضع فکری - سیاسی آن حضرت که به مناسبتهای مختلف در بیانات و مکتوباتشان آمده رجوع کنیم و مشخصه های سابق الذکر در جریان اصلاح طلبی دینی، بویژه وجوه فارق رادیکالیسم اسلامی از بنیادگرایی اسلامی را در آرا و نظریات ایشان بیابیم.
در درجه اول باید دید امام خمینی(س) مسائل و مشکلات کنونی مسلمین را چگونه و از چه زاویه ای ریشه یابی می کند و علل و عوامل ضعف و انحطاط آنان را چگونه ارزیابی می نماید. ایشان در یک بیان جامع و شامل می فرماید:
«چون در گذشته برای تشکیل حکومت و برانداختن تسلط حکام خائن و فاسد به طور دسته جمعی و بالاتفاق قیام نکردیم و بعضی سستی به خرج دادند و حتی از بحث و تبلیغ نظریات و نظامات اسلامی مضایقه نموده، بلکه بعکس به دعاگویی حکام ستمکار پرداختند، این اوضاع به وجود آمد. نفوذ و حاکمیت اسلامی در جامعه کم شد، ملت اسلام دچار تجزیه و ناتوانی گشت، [[page 480]]احکام اسلامی بی اجرا ماند و در آن تغییر و تبدیل واقع شد، استعمارگران برای اغراض شوم خود به دست عمال سیاسی خود قوانین خارجی و فرهنگ اجنبی را بین مسلمانان رواج دادند و مردم را غربزده کردند. اینها همه برای این بود که ما قیّم و رئیس و تشکیلات رهبری نداشتیم. ما تشکیلات حکومتی صالح می خواهیم. این مطلب از واضحات است.»
به طور مشخص امام خمینی(س) ضمن اشاره به دوران حکومت پیامبر گرامی اسلام(ص) و امام علی(ع) که «حکومت اصیل اسلام محقق شد» و تأیید «عمل اسلامی» عمر، که فراتر از دموکراسیهای امروز به عنوان خلیفه مسلمین برابر با آحاد مسلمین بود و سادگی و ارتباط با مردم را پیشه کرده بود و آزادی بیان در حکومتش وجود داشت. ریشه تاریخی انحطاط و عقب ماندگی مسلمین را در تبدیل امامت و خلافت به سلطنت و «شاهنشاهی» از دوران حاکمیت بنی امیه و بنی عباس به بعد جستجو می کند، و اینکه در این دوره ها حکومت اسلامی محقق نشد. حضرت امام(ره) در ابتدای وصیت نامه سیاسی - الهی خویش یادآور می شوند که:
«مسائل اسف انگیزی که باید برای آن خون گریه کرد پس از شهادت حضرت علی(ع) شروع شد. خودخواهان و طاغوتیان، قرآن کریم را وسیله ای کردند برای حکومتهای ضد قرآنی و مفسران حقیقی قرآن و آشنایان به حقایق را ... عقب زده و با قرآن، در حقیقت قرآن را که برای بشریت تا ورود به حوض، بزرگترین دستور زندگانی مادی و معنوی بود و هست از صحنه خارج کردند، برحکومت عدل الهی که یکی از آرمانهای این کتاب مقدس بوده و هست خط بطلان کشیدند و انحراف از دین خدا و کتاب و سنت الهی را پایه گذاری کردند تا کار به جایی رسید که قلم از شرح آن شرمسار است. و هر چه این بنیان کج به جلو آمد، کجیها و انحرافها افزون شد تا آنجا که قرآن کریم را... چنان از صحنه خارج نمودند که گویی نقشی برای هدایت ندارد و کار به جایی رسید که نقش قرآن به دست حکومتهای جائر و آخوندهای خبیث بدتر از طاغوتیان وسیله ای برای اقامۀ جور و فساد و توجیه ستمگران و معاندان حق تعالی شد.»
از نظر امام مهمتر از «غصب خلافت» و کشتن «سیدالشهدا» توسط معاویه و یزید، خطر آنها در این بود که : «اسلام را به صورت سلطنت در می خواستند بیاورند، می خواستند معنویت را به صورت طاغوت در آورند، به اسم اینکه خلیفۀ رسول الله هستیم اسلام را منقلب کنند به یک رژیم طاغوتی»
در این دوره ها و دورۀ سلاطین ایرانی و حکومتهای جائر دیگر، «آنها اسلام را مسخ، و وارونه و یک چیز دیگرش کردند» و نیز منزوی نمودند، آن هم به اسم اسلام، به این معنی که: «آن اسلامی که به درد جامعه نرسد و آن اسلامی که به درد حکومت جامعه نرسد آن اسلام منزوی است.» در طول تاریخ پس از صدر اسلام، این دین آسمانی «مهجور و محجوب بوده است» بنابراین ریشۀ اصلی درد و درمان آن در همین نکته است:
«مع الاسف ما گم کردیم اسلام را: آن اسلامی که الان دست ماست بکلی از سیاست جدایش کردند. سرش را بریدند. آن چیزی که اصل مطلب است از آن بریدند و جدا کردند و مابقیش را دست ما دادند. همان ما را به این روز نشانده است که ما نمی شناسیم سرّ اسلام را... ما تاپیدا نکنیم اسلام را، تا همۀ مسلمین پیدا نکنند اسلام را، نمی توانند به مجد خودشان برسند»
نه تنها اسلام از اول در میان توده مردم و عوام مسلمین غریب بوده و هست، بلکه حتی خواص و «اسلامشناسهای ما هم اسلام را نمی شناسند» لذا امام خمینی(ره) سفارش می کنند به اینکه تحقیق و تفحص جدی درباره اسلام و «نگرش جدی به اسلام»بشود و اینکه ما همگی برای «احیای قرآن کریم» و «احیای قرآن کریم» و «احیای سنت پیغمبر اسلام» و بازگشت به «اسلام ناب محمدی(ص)» قیام و اقدام کنیم.
در واقع امام خمینی(س) نیز همچون متفکران و مصلحان دینی پیش از خود، بر این باور بود که اسلام دین جامع و کاملی است، ولی «اشکال بر سر مسلمین است» و اینکه فرهنگ اسلامی از غنی ترین فرهنگها بوده و هست، ولی «مع الاسف مسلمین نتوانستند از آن استفاده کنند» طوایف مختلف مسلمین بویژه از میان خواص آنان، هر دسته به جنبه ای از جنبه ها و ابعاد اسلام چسبیده و آن را مطلق اسلام خوانده و بدین طریق اسلام را تجزیه و پاره پاره کرده اند. [[page 481]]یک دسته بعد مادی و اجتماعی و سیاسی اسلام را گرفته و دسته ای دیگر بعد معنوی آن را، در حالی که این دو باهم اند امام خمینی(س) بر خلاف بنیادگرایان اسلامی بدون اینکه فلاسفه، عرفا، مفسرین، فقها و سایر طوایف مسلمین که هر یک به روش خاص خود اسلام را تفسیر و معرفی کرده اند تکفیر کند، با اشاره به افراط و تفریط آنان متذکر می گردید که از عرفا و فلاسفه و قشریون برخی اعراض از دنیا و برخی رو به دنیا کردند، و یا در تفسیر قرآن اکثر آیات را، اگر نه تمام آن را، به آن جهات عرفانی و فلسفی و جهات معنوی برگرداندند و به کلی از حیات دنیایی و این جهانی غفلت نمودند. ضمن اینکه عرفا خدماتشان خوب بود، ولی همه چیز را به آن طرف بر می گرداندند و «لذا اسلام گرفتار عرفا بود» و در مقابل عده ای دیگر، اسلام را به دنیاگیری و کشورگشایی بر می گردانیدند. فلاسفه اسلام را به صورت یک فلسفه و به عنوان یک مکتب فلسفی ادراک کردند، و عرفا آن را به عنوان یک مکتب عرفانی معرفی کردند، برخی هم یک مکتب مادی از آن ارائه نمودند.
امام خمینی(س) فراتر از ابن تیمیّه و غزالی و از منظری بالا و جامع فقه، فلسفه، عرفان، سیاست، اخلاق و موارد دیگر را هر یک تخصصی و موضوعی علمی از علوم و معارف اسلامی که جنبه یا بعد یا موضوعی خاص از اسلامی را بررسی می کنند، دانسته و محدود کردن اسلام به هر یک از این موارد را جایز نمی دید:
«یکی می آید چهار تا از جنگهای اسلام را بررسی می کند، بعد می شود اسلامشناس، خوب تو جنگ شناسی و از اسلام بگو من این ورقش را می شناسم. فقیه حق ندارد بگوید که من اسلامشناسم، فقیه باید بگوید من فقه شناسم، ... فیلسوف حق ندارد بگوید، من اسلامشناسم، این بگوید من یک قسمی از مثلاً معقولات اسلام را ادراک کرده ام. آن هم که حکومت اسلامی را بررسی کرده و اطلاع پیدا کرده که وضع حکومت چه بوده، او حق ندارد بگوید من اسلامشناسم، بگو من حکومت اسلامشناسم. ادعای اسلامشناسی جز برای آن که همۀ جهات اسلام را بداند چه جوری است و همۀ مراتب معنویت اسلام و مادیت اسلام را بداند، او می تواند بگوید من اسلامشناسم»
امام خمینی(س) از یک طرف در کتاب کشف الاسرار خود با رد صریح افکار و ادعاهای ابن تیمیه و وهابیان که سرچشمۀ بنیادگرایی اسلامی و بارزترین جلوۀ آن بودند، مخالفت آنان با آراء هزاران نفر از فلاسفه و دانشمندان را محکوم کرده و می نویسد: آنها افراد را از «راه علم و خرد» دور و گمراه می کنند.
از طرف دیگر، او همچنان برخلاف بنیادگرایان که فلسفه و عرفان و هرگونه گرایشهای باطنی را رد می کنند، ضمن مهم و با ارزش خواندن فلسفه به طور کلی و فلسفه یونان به طور خاص، درعین حال بر رواج «تحول علمی – عرفانی) و شهود و «عرفان عینی» از گذر بعثت پیامبر گرامی اسلام(ص) تأکید دارد و می فرماید:
«مسئله بعثت، یک تحول علمی - عرفانی در عالم ایجاد کرد که آن فلسفه های خشک یونانی را که به دست یونانی ها تحقق پیدا کرده بود، و ارزش هم داشت و دارد، لکن مبدل کرد به یک عرفان عینی و یک شهود واقعی برای ارباب شهود.»
در همین راستا امام خمینی(س) فلسفه اسلامی را متفاوت از فلسفۀ یونان می دانست که در اینجا سعی می شود به جنبه هایی از جهان بینی فلسفی ایشان اشاره شود. در مبانی معرفت شناسی و در جهان بینی و روش شناسی، او نه برعقل و استدلال محض و نه بر تجربه و حس محض و تنها بر طریق شهود و اشراق تکیه داشت، بلکه به جای آن و برخلاف جهان بینی های مادی و یا جهان بینی هر یک از گروهها و طوایفی که بر یکی از سه راه و روش فوق الذکر تکیه دارند، امام براین باور بود که بین عقل و حس یا معقول و محسوس و ماده و معنی و طبیعی و ما بعد طبیعی و نیز غیب و شهادت، جدایی، تضاد و تناقض نیست و هر یک در جهان بینی الهی در جای خود قابل اعتنا و اتکا و پذیرفتنی است، ضمن اینکه جهت و سیر و حقیقت نهایی، الی الله و معنوی و متعالی است.
حضرت امام ضمن نقد جهان بینی مادیون که معیار شناخت را «حس» دانسته و چیز نامحسوس را از قلمرو علم بیرون می دانند و هستی را همتای ماده دانسته و چیزی را که ماده ندارد موجود نمی دانند، به طرح جهان بینی الهی پرداخته و معیار شناخت را در آن اعم از «حس و عقل» دانسته و می فرماید: «چیزی که معقول باشد، داخل در قلمرو علم می باشد گرچه محسوس نباشد» و هستی«اعم از غیب و شهادت است و چیزی که ماده ندارد، می تواند موجود باشد و همانطور که موجود مادی به «مجرد» استناد دارد، شناخت حسی نیز به شناخت عقلی متکی است».
طبیعت و علوم طبیعی نیز از نظر امام همچون نظر حکمای گذشته در مرتبه ای از مراتب عالم وجود و علوم مربوطه قرار دارد و در اسلام و قرآن آنها متوجه مرتبه های بالاتر و «عالم تعقل» و «وحدت و توحید» که اصالت دارد تلقی می شوند:
[[page 482]]«اسلام به علوم طبیعی نظر استقلالی ندارد. تمام علوم طبیعی به هر مرتبه ای که برسند باز آن چیزی که اسلام می خواهد نیست. اسلام طبیعت را مهار می کند برای واقعیت و همه را رو به وحدت و توحید می برد. تمام علوم [طبیعی] ... یک ورق از عالم است؛ آن هم یک ورق نازکتر از همۀ اوراق... جمیع علوم طبیعی جنبۀ معنوی آن در قرآن مطرح است، نه جنبه طبیعی آن. تمام تعقلاتی که در قرآن واقع شده است و امر به تعقل، امر به اینکه محسوس را به عالم تعقل ببرید و عالم تعقل عالمی است که اصالت دارد و این طبیعت یک شبحی است از عالم. منتهی، تا در طبیعت هستیم این شبح را، این خط نازل را می بینیم.»
دراسلام ضمن اینکه به مادیات توجه می شود، ولی اصالت با ماده نیست و «هرکس قرآن را مشاهده کند می بیند همۀ چیزهای ماده در آن هست، لکن نه به عنوان مادی، همه اش در عنوان یک مرتبه دیگری، تعلیم به یک مرتبه دیگری» اساساً مکتبهای توحیدی که در رأس آنها مکتب اسلام است،
«در عین حال که به مادیات و با مادیات سروکار دارند، لکن مقصد این است که مردم را طوری تربیت کنند که مادیات حجاب آنها برای معنویات نباشد، مادیّات را در خدمت معنویات می کشند، به خدمت معنویات می کشند. در عین حالی که نسبت به مادیات نظر دارند، نسبت به زندگی دنیا نظر دارند. در عین حال مردم را متوجه به معنویات می کنند و از ظلمت ماده نجات می دهند.»
«اسلام مادیت را تابع معنویت می کند، می خواهد مادیت را مهار کند - معنوی - صورت معنوی به آن بدهد ... آنی که اسلام است، توجهش به مادیت توجه تبعی است، همه توجه معنویات است «ان الله تعالی ما نظر» در روایت است که «مانظر الی عالم طبیعت» یا «الی الجسم مندخلقه» نظر لطف، معنویات را میزان گرفته اند.»
در مبانی انسانشناسی نیز امام خمینی(ره) همچون حکمای گذشته، انسان را عالم صغیر و نسخه ای از عالم کبیر دانسته و با اشاره به ابعاد مادی و معنوی در انسان می فرماید: در مکاتب توحیدی این انسانی که موجودی مادی است «قابل این است که همه چیز بشود، انسان یک نسخه کوچکی است از همۀ عالم، یعنی این جثه کوچک، یک نسخه ای از همۀ عالم هست» که در آن «همه چیزهایی که در همه چیز هست، تمام عوالم غیب و شهود در انسان هست، منتها یک مقداریش بالفعل است، یک مقداریش بالقوه است.»
ابعاد انسان «ابعاد همۀ عالم است» و اسلام برای تربیت انسان در همۀ ابعاد حیوانی و طبیعی و فراتر از آن یعنی ابعاد معنوی است. از دیدگاه امام در اسلام «جسم و بدن مطرح نیست، بلکه «روح» و «ایمان» مطرح است. با این حال تقویت روح ازنظر امام با تقویت جسم همراه است و روح قوی نیازمند جسم قوی است و "اسلام است که می تواند روح ما را قوی کند و به تبع آن، جسم ما هم قوی بشود"
حضرت امام خمینی(ره)، قبل از فروپاشی بلوک شرق و شوروی، با اشاره به زوال کمونیسم، به دلیل اینکه "مادی" بود و جوابگوی نیازهای واقعی انسان نبود، یادآور شد که: " با مادیات نمی توان بشریت را از بحران عدم اعتقاد به معنویت که اساسیترین درد جامعۀ بشری در غرب و شرق است، به درآورد". او همچنین پیش بینی کرد که:
«در حقیقت بشر امروز دارد به دوران جدایی مادیت از معنویت، پایان می دهد. در همه جا، مادیات جای خود را در اعتلای معنوی انسان دارد باز می یابد، مادیات که معنی آن در تحصیل قدرت مادی، به هر وسیله و از هر راه خلاصه می شد، کار بشریت را مواجه با بن بست ساخته است. اینک زمان آن [[page 483]]است که فعالیت مادی، آمادگی برای اعتلای معنوی انسان تلقی شود و همین تلقی است که بشریت امروز و فردا را به مذهب باز می گرداند.»
بنابراین انسان و جوامع انسانی، دارای ابعاد مادی و معنوی – هر دو - هستند و جدایی و تضادهای میان این ابعاد، به ویژه در اسلام جامع مصلحانی چون امام خمینی(ره) که "به مادیات با نظر الهیات" و " به الهیات با نظر مادیات" نگاه می کنند، وجود ندارد و غذای روحی و معنوی، اکیداً با غنای مادی و قدرت سیاسی همراه است:
«اسلام، علاوه بر اینکه بشر را در روحیات غنی می کند، در مادیات غنی می کند. اسلام دین سیاست است، قبل از اینکه دین معنویات باشد. اسلام، همان طوری که به معنویات نظر دارد و همان طوری که به روحیات نظر دارد و تربیت دینی می کند و تربیت نفسانی می کند و تهذیب نفس می کند، همان طور به مادیات نظر دارد و مردم را تربیت می کند در عالم، که چطور از مادیات استفاده کنند و چه نظر داشته باشند در مادیات. اسلام مادیات را همچو تعدیل می کند که به الهیات منجر می شود. اسلام در مادیات به نظر الهیات نظر می کند و در الهیات به نظر مادیات نظر می کند. اسلام جامع ما بین همۀ جهات است.»
در راستای همین پیوند و ارتباط متعادل میان ماده و معنی، دنیا و آخرت، دین و سیاست، عقل و احساس، علم و ایمان، غیب و شهادت، فلسفه و عرفان، معاش و معاد و فرد و جامعه، که فراوان مورد تأکید امام خمینی بود، بُعد سیاسی و حکومتی و مدنی و اجتماعی اسلام هم قابل تبیین است:
«دین برای سازمان حکومت وکشور و زندگی آماده است، کدام قانون آن با کشور و زندگی مخالف است؟»»مسئله، مسئله دعوت به اجتماع، دعوت به سیاست، دعوت به مملکتداری و در عین حال که همۀ اینها، عبادت است، عبادت جدای از سیاست و مصالح اجتماعی نبوده است، در اسلام تمام کارهایی که دعوت به آن شده است جنبۀ عبادی دارد»
«دیانت از اسلام، یک دیانت عبادی تنها نیست، و فقط وظیفۀ بین عبد و خدای تبارک و تعالی، وظیفۀ روحانی تنها نیست و همینطور یک مذهب و دیانت سیاسی تنها نیست، عبادی است و سیاسی، سیاستش در عبادات مدغم است و عبادتش در سیاسات مدغم است، یعنی همان جنبه عبادی یک جنبۀ سیاسی دارد»
و حتی مسائل سیاسی در دین اسلام "بیش از مسائل عبادی ان است" جهتگیری رادیکال امام خمینی(س) در این تأکیدات، بر بُعد سیاسی و حکومتی اسلام و به ویژه در اینکه نظام اقتصادی اجتماعی و سیاسی مورد نظر اسلام باید جایگزین نظامهای موجود شود، بخوبی آشکار می گردد. به باور حضرت امام(ره) از هنگام ظهور اسلام، این دین آسمانی.
«متعرض نظامهای حاکم در جامعه بوده است، و خود دارای سیستم و نظام خاص و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی است، که برای تمامی ابعاد و شئون زندگی فردی و اجتماعی قوانین خاصی - وضع – دارد و جز آن را برای سعادت جامعه نمی پذیرد.»
«احکام شرع حاوی قوانین و مقررات متنوعی است، که یک نظام کلی اجتماعی را می سازد. در این نظام حقوقی، هر چه بشر نیاز دارد فراهم آمده است... برای همۀ این مراحل، دستور و قانون دارد تا انسان تربیت کند؛ انسان کامل و فاضل، انسانی که قانون متحرک و مجسم است، و مجری داوطلب و خودکار قانون است. معلوم است که اسلام تا چه حد به حکومت و روابط سیاسی و اقتصادی جامعه اهتمام میورزد. تا همۀ شرایط به خدمت تربیت انسان مهذب و با فضیلت در آید.»
تعریفی که امام خمینی(س) از سیاست ارائه می دهد، فراتر از ادارۀ جامعه، به هدایت جامعه مربوط می شود، و اینکه «جامعه را راه ببرد و هدایت کند به آنجایی که صلاح جامعه و صلاح افراد هست.» هدایت امت در بُعد حیوانی و در بُعد اجتماع مادی "یک جزء ناقصی" از سیاست اسلامی است که در عین حال "ثابت" و ضروری برای انبیا و اولیا بوده است. علاوه بر بُعد نظامی و حفظ نظم و انتظام و ایمنی جاده ها و تنظیم شهرها و دفاع از مرزها، سیاست اسلامی در تنظیم روابط انسانی و غیر ظالمانه با اقتصادی سالم و بدون فقر وابستگی و نیز " رفاه" و "رشد" نه تنها "کشاورزی"بلکه "صنعت و تجارت"، اهتمام می ورزد:
«اسلام در بعد سیاسی، کشورها را در همۀ زمینه ها، بدون تشبث به دروغ و خدعه و توطئه های فریبنده به اداره و تمشیت حکومت سالم هدایت می کند و روابط را با کشورهای دیگری که به زیست مسالمت آمیز و خارج از ظلم و ستمکاری متعهد هستند، محکم و برادرانه می کند. اقتصاد را - به صورتی سالم و بدون وابستگی به نفع همگان، در رفاه [[page 484]]همۀ مردم، با اهمیت به مستمندان و ضعیفان - بارور می کند، و برای رشد بیشتر کشاورزی و صنعت و تجارت، کوشش می نماید.»
بدین ترتیب، بیش و فراتر از رّد و انکار و نفی و طرد و نیز پیرایش دین، که از ویژگیهای بنیادگرایان اسلامی است، امام خمینی(س) در مکتب و مرام رادیکال خود، با یک جهتگیری اثباتی و سازنده و نو خواهانه، در صدد نشان دادن و اثبات پویایی و توانایی دین، در پاسخگویی به نیازهای جامعه و بشریت امروز و اداره و هدایت آنان، با نظر به حال و آینده بود.
از دیدگاه امام، اسلام و قرآن، مکتب و کتاب انسانسازی بوده و "همۀ احتیاجات" انسان را برآورده می کنند" همۀ چیزهایی را که مربوط به روح و مربوط به مقامات عقلیه و مربوط به مراکز فیضیه است" برای ما بیان کرده اند، و نیز:
«آن چیزهایی که وظایف شخصیه است و دخیل در ترقیات انسان و تکامل انسان است، در سنت و در کتاب بیان شده است، و هم آن چیزهایی که مربوط به اجتماع است و امور سیاسی است و امور اجتماعی است و راجع به تنظیم و تربیت اجتماع است، بیان فرموده است و ما همه و همۀ بشر مکلف اند بر اینکه، همۀ این مراتب را، همۀ این مقامات را، مواظبت کنند و منحصر به یک طرف نکنند.»
«اسلام به این منظور به وجود آمد که به انسان، ابعاد واقعی و شأن انسانی اعطا کند، یعنی: انسان را از نظر زندگی اجتماعی، شخصی و سیاسی تحول بخشد، و به غنای روحی انسان یاری دهد. اسلام قادر به ایجاد چنین تحولی هست. قوانین اسلام به نیازهای انسان پاسخ می گوید.»
«اسلام مکتب تحرک است. و قرآن کریم کتاب تحرک، تحرک از طبیعت به غیب، تحرک از مادیت به معنویت، تحرک در راه عدالت، تحرک در برقراری حکومت عدل.»
علاوه بر اینها، ویژگی و جهتگیری اساسی دیگری که مکتب و مرام امام خمینی(س) را از بنیادگرایی اسلامی متفاوت می سازد، تکیه و تأکید فراوان آن بر عقل، علم، تمدن، ترقی، نو آوری و اجتهاد مستمر و حتی نوسازی و تجدد و ضرورت اخذ و اقتباس از جنبه های مثبت و مفید تمدن غرب، نظیر علوم جدید تکنولوژی است. البته این جهتگیری، در راستای اعتنای جدی به فلسفه و نقد و تحلیل تاریخی و جامعیت و عمق و غنای فکری و نظری مکتب و مرام امام خمینی(س) است که قبلاً اشاره شد، و در اینجا جنبۀ علمی به خود گرفته و در سیاست گذاریهای مربوط به نو سازی و توسعه در ابعاد مختلف فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و در جهت حل و رفع بحرانهای سابق الذکر داخلی و چالش با غرب به کار می رود. اساساً اسلام از نظر امام، دین عقل و استدلال، و متکی بر برهان و منطق بوده و قوانین حقوقی، جزایی، جنایی، مالی، اقتصادی و سیاسی آن، «همه مطابق حکم خرد است» و "احکام دین همان احکام عقل است، با اختلاف زمان اختلاف پیدا نمی کند. "
حضرت امام همچنین یادآور می شوند که:
«تمدن را به درجۀ اعلایش اسلام قبول دارد و کوشش می کند برای تحققش، و لهذا حکومتهایی که در اسلام بوده اند، یک حکومتهایی بوده اند که همه جور تمدنی در آنها بوده است.»
«نویسندگان غیرمسلمان، با شواهد زنده ثابت نموده اند که تمدن و علم از اسلام به اروپا رفته و مسلمانان در این امور پیشقدم بوده اند»
«اسلام پیشرفته ترین حکومت را دارد و به هیچ وجه حکومت اسلام با تمدن مخالفتی نداشته و ندارد، اسلام خود را از پایه گذاران تمدن بزرگ در جهان بوده است.»
«اسلامی که بیشترین تأکید خود را بر "اندیشه" و "فکر" قرار داده است و [[page 485]]انسان را به بازداری از همۀ خرافات و اسارت قدرتهای ارتجاعی و ضد انسانی دعوت می کند، چگونه ممکن است با تمدن و پیشرفت و نو آوریهای مفید بشر که حاصل تجربه های اوست سازگار نباشد؟ !»
«ما وقتی از اسلام صحبت می کنیم، به معنی پشت کردن به ترقی و پیشرفت نیست، بلکه برعکس به عقیدۀ ما اساساً اسلام یک مذهب ترقیخواه است.»
امام خمینی با صراحت و قویاً از ترقی، تمدن، تجدد و نوسازی و توسعه، بارهیافت اسلامی و رادیکال خاص خود حمایت می کرد، در عین حالی که ارزشها و اخلاقیات خاص خود غربیان و مصرف گرایی و لذت جویی محض و مادیگرایی و اصالت پول و ثروت را که در فرهنگ و نظام سرمایه داری غرب و مدرنیسم آن رواج دارند، رد می نمود:
«اساساً اسلام (که تشیع چیزی جز اسلام اصیل نیست) نه تنها جلو رشد علمی و فکری بشر را نمی گیرد، بلکه خود زمینه های این حرکت را آماده تر می کند، و به این حرکت جهت انسانی و الهی می دهد، و تکامل علمی و فرهنگی بشر بعد از ظهور اسلام، محققین تاریخ را خیره ساخته است. بله، چیزی که باید اضافه کنیم این است که فساد اخلاق و انسان مصرفی شدن و تمام تلاش انسان برای لذت جویی بیشتر و تمام ارزشها را با پول سنجیدن، مفهومی غیر از مدرنیزه کردن کشور دارد، و تشیع با آنها مخالف است، نه با مدرنیزه کردن کشور. "
"در اسلام تمام آثار تجدد و تمدن مجاز است، مگر آنهایی که فساد اخلاق بیاورند، فساد عفت بیاورند، اسلام آن چیزهایی را که مخالف با مصالح ملت بوده است، آنها را نفی کرده، آنهایی که موافق با مصالح ملت است، آنها را اثبات کرده است. "
اسلام با همۀ ترقیات موافق است، با همۀ پیشرفتها موافق است، اسلام برای پیشرفت آمده، برای ترقی آمده. "
اسلام دینی است که با تنظیم فعالیتهای مادی راه را به اعتلای معنوی انسان می گشاید. ترقی واقعی همین است که رشد خود انسان هدف فعالیتهای مادی گردد و اسلام دین این ترقی است. "
شناخت اصیل اسلام، ما را به ترقی جامعه ای که سرشار از استعدادها و تقوای انسانی و عدالت اجتماعی است راهنمایی می کند. "
بنابراین همانطور که ملاحظه می شود، امام خمینی(س) برخلاف بنیادگرایان اسلامی بین سنت و تجدد از موضع اسلام اصیل جمع زده و با درونمایه هایی عقلی، علمی، اجتهادی و نوخواه از ترقی و تمدن و نوسازی و توسعه و پیشرفتهای عقلی و علمی و تجربی بشر و جنبه های مثبت مدرنیته در حد اعتدال آن استقبال می کرد. و به جای "پذیرش مطلق غرب" و یا "رد مطلق غرب"، اخذ و اقتباس از علوم جدید و تکنولوژیهای موجود در غرب را ضمن رد فرهنگ خاص غربیان و نیز استعمار غرب، قبول داشت.
در همین راستا ویژگی دیگر مکتب و مرام امام خمینی(س) همانند مکتب و مرام همۀ مصلحان دینی قبل او از شاخۀ دوم جریان اصلاح طلبی دینی، مبارزه با ظلم و استبداد، استثمار و بی عدالتی و استعمار و وابستگی و طرفداری از برقراری قسط و عدل، آزادی بیان و عقیده، حاکمیت قانون، دخالت و مشارکت مردم در سیاست و وحدت و همبستگی ملی و اسلامی، که همگی از شاخصهای توسعۀ اقتصادی و سیاسی اند، بود.
حضرت امام مبارزه با ظلم و استبداد و استثمار و برقراری عدالت اجتماعی را هدف اساسی انبیا دانسته و با اشاره به خاستگاه طبقاتی و پایگاه اجتماعی آنان می فرماید که:
" آنان از اشراف نبودند که طرفدار اشراف باشند، بلکه از همین ضعفا و طبقات پایین و توده ها و مستضعفین و طرفدار [[page 486]]آنها بودند. "
دین اسلام هم به نظر امام " از طبقۀ بالا پیدا نشده، بلکه از توده پیدا شده است و برای توده کار می کند" و در رأس اهداف مقدسۀ آن، اقامۀ قسط و "بسط عدالت اجتماعی و دفع بیدادگریها و بی فرهنگیهاست" اساساً اسلام دینی است که به پیروان خود، هم مبارزه با ظلم و نابرابریها را می آموزد، و هم اینکه " چگونه باید یک جامعۀ سالم، مترقی و پیشرو بنا کنند. "
پیامبر گرامی اسلام(ص) هم برای طبقۀ مستضعف قیام کردند و جنگ و جدال پیغمبر از بدو بعثت تا آخر همه اش با "اشراف"، "باغدارها"، "سرمایه دارها"، "اغنیا"، "گردن کلفتها"، "ثروتمندها"و بعد هم با سلاطین و کسان دیگر بود. و اگر آن حضرت به "سرمایه دارهای مکه و حجاز کاری نداشت و توی مسجد می نشست و مسئله می گفت جنگ پیش نمی آمد، کشتار نمی شد، عموی معظمش کشته نمی شد. "
دفاع و پشتیبانی امام علی(ع) هم از مظلومین و ستمدیدگان و در جهت مبارزه با "ظلم و بیدادگری و امتیازات طبقاتی" بود.
به طور کلی نهضت مردان تاریخ و پیامبران در هر عصر "برضد ستمگران و استثمار و استعمار پیشگان" بوده و برپایی حکومت و به دست گرفتن قدرت سیاسی هم توسط آنان به خاطر همین هدف اساسی بوده است:
"حکومت حق برای نفع مستضعفان و جلوگیری از ظلم و جور و اقامۀ عدالت اجتماعی همان است که مثل سلیمان بن داود و پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) و اوصیای بزرگوارش برای آن کوشش می کردند، از بزرگترین واجبات و اقامۀ آن از والاترین عبادات است، چنانچه سیاست سالم که در این حکومتها بوده و از امور لازمه است. "
اما علی رغم تعالیم و مجاهدتهای انبیا شکافهای عظیم طبقاتی در طول تاریخ تداوم یافت. اسلام هم به نظر امام اگر در طول تاریخ درست مطرح و ارائه و اجرا می شد، سلاطین دیگر نمی توانستند "کاخ" و وسایل آن گونه داشته باشند. و مردم در "کوخها" باشند. خود ایشان هم با یک جهتگیری رادیکال در راستای همین هدف و در برخورد با بحران توزیع قیام نموده و در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در مورخۀ 28 / 3 / 58 در خصوص لزوم توزیع ثروت، ضمن اشاره به ثروتمند شدن اقلیتی و فقیر شدن توده مردم در رژیم پهلوی فرموده بود:
" ما می خواهیم از توی شکم اینها بیرون بیاوریم و بین همین ملت پخش کنیم. همینهایی که این انقلاب را به پا کردند. "
حضرت امام پس از پیروزی انقلاب، همواره برلزوم" حمایت از پابرهنگان" و "دفاع از حقوق مستضعفان" و "فقرزدایی" تاکید کرده و از جمله می فرمود: " محرومیت زدایی عقیده و راه و رسم زندگی ماست" و این که:
" جهانخواران به همان میزان که از شهادت طلبی و سایر ارزشهای ایثارگرانه ملت ما واهمه دارند، از گرایش و روح اقتصاد اسلام به طرف حمایت از پابرهنگان در هراسند، و مسلم هر قدر کشور ما به طرف فقر زدایی و دفاع از محرومان حرکت کند امید جهانخواران از ما منقطع و گرایش ملتهای جهان به اسلام زیادتر می شود، و روحانیت عزیز باید به این اصل توجه عمیق داشته باشند... ما مجدداً می گوییم که یک موی سر این کوخ نشینان و شهیددادگان به همه کاخ نشینان جهان شرف و برتری دارد. "
"ارائۀ طرحها و اصولاً تبیین جهت گیری اقتصاد اسلام در راستای حفظ منافع محرومین و گسترش و مشارکت عمومی آنان و مبارزۀ اسلام با زراندوزان بزرگترین هدیه و بشارت آزادی انسان از اسارت فقر و تهیدستی به شمار می رود، و بیان این حقیقت که صاحبان مال و منال در حکومت اسلام هیچ امتیاز و برتری از این جهت بر فقرا ندارند و ابداً اولویتی به آنان تعلق نخواهد گرفت، مسلم راه شکوفایی و پرورش استعدادهای خفته و سرکوب شدۀ پابرهنگان را فراهم می کند. "
حضرت امام خمینی(ره) حتی از زاویۀ مباحث اقتصاد سیاسی به رابطۀ ثروت و قدرت پرداخته و با توجه به این واقعیت [[page 487]]که معمولاً صاحبان زر و ثروت بر حکومت نفوذ گذارده و یا آن را در اختیار می گیرند - همانطور که مورد تأکید مارکس بود - جلوگیری از وقوع این وضع را بزرگترین کار در جهت "دخالت دادن مردم در امور" و "گرایش آنان به اخلاق کریمه" و "فرار از تملق گوییها" می دانست:
"ثروتمندان هرگز به خاطر تمکن مالی خود نباید در حکومت و حکمرانان و اداره کنندگان کشور اسلامی نفوذ کنند و مال و ثروت خود را بهانۀ فخرفروشی و مباهات قرار بدهند و به فقرا و مستمندان و زحمتکشان افکار و خواسته های خود را تحمیل کنند. این خود بزرگترین عامل تعاوی و دخالت دادن مردم در امور و گرایش آنان به اخلاق کریمه و ارزشهای متعالی و فرار از تملق گوییها می گردد. "
با این وجود علی رغم طرح مسئلۀ "جنگ فقر و غنا" و "جنگ پابرهنه ها و مرفهین بی درد" دیدگاه امام خمینی(س) برخلاف مارکس، طبقاتی محض نبود. چون به قول خود ایشان اسلام" برای همه است" و در یک نظر کلی در اسلام و نظام اسلامی" همه با هم مساوی هستند" اعم از غنی و غیرغنی، سیاه و سفید، سنی و شیعه، عرب و عجم و ترک و غیر ترک، و تنها امتیاز به گفتۀ قرآن کریم، عدالت و تقواست و اقلیتهای مذهبی هم حقوقشان محترم است. همینطور اسلام از آغاز ظهور خود، زنان را هم با مردان مساوی قرار داده است. بنابراین، از این دیدگاه، خاستگاه و جهتگیری و پایگاه اجتماعی اسلام در میان طبقات پایین لزوماً به معنی ضدیت با سرمایه و مالکیت خصوصی و یا اعتقاد به تضاد طبقاتی نیست، و تمایز و تفاوت میان گروههای اجتماعی و طبقات اگر براساس کار و تلاش خودشان و مبتنی بر قانون هم باشد، نه از راههای ناروا و نامشروع و غیر مولد و استثمارگرانه، اشکالی ندارد. از این جهت همان طور که امام خمینی(س) متذکر می شود:
"اسلام طبقه ای را بر طبقۀ دیگر ترجیح نداده است. اسلام گرایش مادیگری ندارد. اسلام تمام طبقات را مساوی دانسته است. فقط به تقوا مردم را بر دیگری یا بردیگران ترجیح داده است. "
در سطح جهانی و از زاویۀ اقتصاد سیاسی بین الملل نیز امام خمینی(ره) به شکاف عظیم میان ملل فقیر و غنی و سلطۀ "دو فرهنگ ظالمانه و منحط اقتصادی شرق و غرب" و "سیاستهای اقتصادی سرمایه داری و اشتراکی" و "وابستگی" و "تنگنا و فقر معیشت" در "جهان مستضعفین و مسلمین" و لزوم مقابله جدی با این وضع و تغییر این نظام اقتصادی بین المللی ناعادلانه توجه کرده و می فرمود:
"عملاً بردگی جدیدی برهمۀ ملتها تحمیل شده و اکثریت جوامع بشری در زندگی روزمرۀ خود به اربابان زر و زور پیوند خورده اند و حق تصمیمگیری در مسائل اقتصاد جهان از آنان سلب شده است و علی رغم منابع سرشار طبیعت و سرزمینهای حاصلخیز جهان و آبها و دریاها و جنگلها و ذخایر به فقر و درماندگی گرفتار آمده اند و کمونیستها و زراندوزان و سرمایه داران به ایجاد روابط گرم با جهانخواران، حق حیات و ابتکار عمل را از عامۀ مرم سلب کرده اند و با ایجاد مراکز انحصاری و چند ملیتی، عملاً نبض اقتصاد جهان را در دست گرفته و همۀ راه های صدور و استخراج و توزیع و عرضه و تقاضا و حتی نرخگذاری و بانکداری را به خود منتهی نموده اند، و با القای تفکرات و تحقیقات خود ساخته به توده های محروم باورانده اند که باید تحت نفوذ ما زندگی کرده و الا راهی برای ادامه حیات پابرهنه ها جز تن دادن به فقر باقی نمانده است، این مقتضای خلقت و جامعۀ انسانی است که اکثریت قریب به اتفاق گرسنگان در حسرت یک لقمۀ نان بسوزند و بمیرند و گروهی اندک هم از پرخوری و اسراف و تعیشها جانشان به لب آید. به هر حال این مصیبتی است که جهانخواران بر بشریت تحمیل کرده اند، و کشورهای اسلامی به واسطه ضعف مدیریتها و وابستگی به وضعیتی اسفبار گرفتار شده اند که این به عهدۀ علمای اسلام و محققین و کارشناسان اسلامی است که برای جایگزین کردن [[page 488]]سیستم ناصحیح اقتصاد حاکم بر جهان اسلام، طرحها و برنامه های سازنده و دربرگیرندۀ منافع محرومین و پابرهنه ها را ارائه دهند و جهان مستضعفین و مسلمین را از تنگنا و فقر معیشت به در آورند.
به طور کلی اقتصاد اسلامی نه سرمایه داری و نه کمونیستی است و همانطور که امام خمینی(ره) در وصیت نامه سیاسی - الهی خویش متذکر می شوند:
اسلام نه با سرمایه داری ظالمانه و بیحساب و محروم کنندۀ توده های تحت ستم و مظلوم موافق است، بلکه آن را به طور جدی در کتاب و سنت محکوم می کند و مخالف عدالت اجتماعی می داند. گرچه بعضی کج فهمان بی اطلاع از رژیم حکومت اسلامی و از مسائل سیاسی حاکم در اسلام در گفتار و نوشتار خود طوری وانمود کرده اند و باز هم دست بر نداشته اند که اسلام طرفدار بی مرز و حد سرمایه داری و مالکیت است... و نه رژیمی مانند رژیم کمونیسم و مارکسیسم - لنینیسم است که با مالکیت فردی مخالف و قایل به اشتراک می باشند با اختلاف زیادی که دوره های قدیم تاکنون حتی اشتراک در زن و همجنس بازی بوده و یک دیکتاتوری و استبداد کوبنده در برداشته، بلکه اسلام یک رژیم معتدل با شناخت مالکیت و احترام به آن به نحو محدود در پیدا شدن مالکیت و مصرف که اگر بحق به آن عمل می شود چرخهای اقتصاد سالم به راه می افتد و عدالت اجتماعی که لازمۀ یک رژیم سالم است تحقق می یابد. "
براین اساس است که امام خواهان احترام گذاردن مسئولین به "مالکیت و سرمایه های مشروع با حدود اسلامی" و به کار افتادن" سرمایه ها و فعالیتهای سازنده" برای اینکه "دولت و کشور را به خودکفایی و صنایع سبک و سنگین برسانند" شده و به "ثروتمندان و پولداران مشروع" توصیه می کند که "ثروتهای عادلانۀ خود را به کار اندازید و به فعالیت سازنده در مزارع و روستاها و کارخانه ها برخیزید که این خود عبادتی ارزشمند است"
از نظر شاخصهای مربوط به توسعۀ سیاسی نیز، همان طور که اشاره شد، جهتگیریهای امام خمینی کاملاً با مواضع بنیادگرایان اسلامی تفاوت دارد. ایشان چند ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی (درمورخه 16 / 2 / 57) با اشاره به عدم همکاری با مارکسیستها گفته بود: در نظامی که ما می خواهیم مستقر کنیم، آنان در بیان مطالب خود آزاد خواهند بود؛ چون مطمئنیم که اسلام پاسخ نیازهای مردم را دارد. و ایمان و اعتقاد ما قادر به مقابله با ایدئولوژی آنهاست و در فلسفۀ اسلامی هم ابتدا کسانی مطرح شده اند که وجود خدا را انکار می کردند.
امام در عین حال در همان جا متذکر می شوند که: " هر کس آزاد است اظهار عقیده کند، ولی برای توطئه کردن آزاد نیست. " ایشان همچنین به مناسبتی دیگر تأکید می نمایند که: " هرکس می تواند اظهار عقیدۀ خودش را بکند، و اسلام جواب همۀ عقاید را به عهده دارد، و دولت اسلامی تمام منطقها را با منطق جواب خواهد داد. " " اساساً اسلام دین مستند به برهان و متکی به منطق است و از آزادی بیان و قلم نمی هراسد" و "یکی از بنیادهای اسلام، آزادی است. انسان واقعی ملت مسلمان، فطرتاً یک انسان آزاد شده است. " لذا آزادی بیان و نقد، حتی از سیاستها و عملکرد دولت، که از شاخصهای توسعۀ سیاسی است، مورد تأکید امام خمینی(س) بود، ولی در عین حال بر این باور بودند که آزادی در حدود اسلام یعنی " در حدود قانون" و در چارچوب قانون اساسی باید باشد نه اینکه به خیال اینکه آزادی وجود دارد کسانی "تخلف از قانون" بکنند.
در مکتب و مرام امام خمینی(س) خداوند متعال:
"انسان را آزاد خلق کرده است و انسان را مسلط برخودش و بر مالش و بر جانش و بر نوامیس خلق فرموده، امر فرموده است که مسلط است انسان، آزاد است انسان، هر انسانی در مسکن آزاد است، در مشروب و مأکول آنچه خلاف قوانین الهیه نباشد آزاد است، در مشی آزاد است. " " اسلام شخص اول مملکتش با یکی از رعایا فرق نداشت، بلکه پایین تر از او بود. در استفاده از مادیات، آزادی آراء در اسلام از اول بوده است. در زمان ائمه ما - علیهم السلام - بلکه درزمان خود پیغمبر آزاد بود، حرفهایشان را می زدند ... ما حجت [[page 489]]داریم. "
امام به مناسبتی دیگر اشاره به عمل و رویۀ عمر خلیفۀ دوم هم دارد که یک بار در مسجد و منبر خطاب به مردم گفته بود که اگر من یک کار خلافی کردم شما چه می کنید و عربی شمشیر کشیده بود که ما با این شمشیر راست می کنیم. اما از آنجا که اسلام نه مانند لیبرالیسم اصالت فرد را قبول دارد و نه مانند سوسیالیزم اصالت جمع را، بلکه به اصالت تو أمان فرد و جامعه نظر دارد، رابطه منطقی بین فرد و جامعه و آزادی و عدالت در چارچوب قانون باید به وجود بیاید.
امام خمینی(س) در این رابطه می فرمود: اسلام "مبدأ عدالت و آزادی و رشد فردی و اجتماعی و سیاسی است و چون همۀ انبیا برای "اصلاح جامعه آمده اند لذا هنگامی که تعارض با " مصالح جامعه" پیش بیاید " فرد باید فدای جامعه بشود. "
البته این تحدید آزادی و منافع فرد به نفع جامعه هم قاعدتاً باید در چارچوب قانون باشد، چون یکی از مهمترین ویژگیهای هرگونه نظام سیاسی توسعه یافته، از جمله نظام اسلامی، حاکمیت قانون به جای حکومت اشخاص، گروه ها، اقوام و قبایل و یا طبقات است، و برابری همگان در مقابل قانون. از این جهت نیز حضرت امام تأکید می کردند که انبیا و خلفای انبیا دنبال اجرای قانون و تابع قانون الهی بودند، نه اینکه از خودشان بخواهند جریاناتی را دنبال کنند. "
پیامبر گرامی اسلام(ص) و ائمه(ع) از جمله امیرالمؤمنین علی(ع) هم "تابع قانون" و خاضع و تسلیم در برابر آن بودند و یک قدم از قانون تخلف نمی کردند و نمی توانستند بکنند.
امام از حکوت اصیل دوران پیامبر(ص) و علی(ع) به عنوان دوره های "حکومت قانون" یاد می کند که در آنها " یک حکومت عدل برقرار و حاکم ذره ای از قانون تخلف نمی کرد"
به باور حضرت امام، اسلام " دین قانون" و حکومتش "حکومت قانون" است، یعنی قانون الهی و قانون قرآن و سنت و قانون اساسی برخاسته از آنها و "حکومت تابع قانون است. "
در اسلام و نظام اسلامی، برخلاف کمونیسم و نظام کمونیستی که "شخصیت را بُت و قدرت را در او متمرکز می سازند" شخصیتها را با حق می سنجند نه حق را با شخصیتها و شخص پرستیها و شخصیت پرستیها، نفع پرستیها و لذت پرستیها و روابط و امتیازات خاص محکوم است و به جای آنها "رضایت خدا"، "حق"، "قانون، "ضوابط و معیارهای متعالی الهی و انسانی "و تقوا" که اساساً "تبعیت از قانون" همان تقواست و "شرف و ارزش انسانها" در آن می باشد، ملاک و مبنای کار قرار می گیرند:
"درجامعه ای که شخص پرستیها و شخصیت پرستیها، نفع پرستیها، لذت پرستیها و هر نوع پرستش محکوم می شود و فقط انسانها دعوت می شدند و به پرستش خدا، در آن صورت همۀ روابط بین انسانها، چه اقتصادی و یا غیر اقتصادی در داخل چنین جامعه ای و در رابطه این جامعه با خارج تغییر می کند و ضوابط عوض می شود، همۀ امتیازات لغو می شود، فقط تقوا و پاکی ملاک برتری است. زمامدار با پایین ترین فرد جامعه برابر است و ضوابط و معیارهای متعالی الهی و انسانی مبنای پیمانها و یا قطع روابط است. "
" در اسلام همه کس حتی پیامبر عظیم الشأن(ص) در مقابل قانون بی امتیاز در یک صف هستند و احکام قرآن و اسلام برهمه جاری است و شرف و ارزش انسانها در تبعیت از قانون است که همان تقواست و متخلف از قانون مجرم و قابل تعقیب است. "
و به دلیل همین اهمیت، اصالت و حاکمیت قانون است که اسلام با هرگونه استبداد و دیکتاتوری مخالف است، و به نظر امام چون پیغمبر شخص دیکتاتوری که همه از او بترسند و همۀ قدرتها را در قبضۀ خود گرفته باشد نبود، ولی فقیه هم نمی تواند این گونه باشد و اگر هم بخواهد دیکتاتوری بکند " از ولایت ساقطش می کند. "
امام خمینی(س) از "شاهنشاه" و نظام شاهنشاهی و سلطنتی و سلاطین که معمولاً به استبداد حکومت می کرده اند، با نقل قول از طبری از پیامبر دربارۀ تعبیر "ملک الملوک"، به عنوان منفورترین کلمات، اظهار تنفر می کند و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران هم نظام جمهوری را به جای آن تأسیس می نماید.
در نظام جمهوری هم اساساً جمهور مردم در یک چارچوب قانونی، در سیاست دخالت، مشارکت و حکومت دارند و شورا و دموکراسی و آرای عمومی و آزادی انتخاب و تغییر مسئولین در آن وجود دارد.
امام خمینی(س) قبل از پیروزی انقلاب یادآور شده بود که: " حکومت اسلامی ما متکی به آرای عمومی خواهد بود" [[page 490]]و در جمهوری اسلامی نیز "زمامدارن مردم نمی توانند با سوء استفاده از مقام، ثروت اندوزی کنند و یا در زندگی روزانه امتیازی برای خود قایل شوند... دقیقاً باید به آرای عمومی در همه جا احترام بگذارند. " این جمهوری بر اسلام و قانون اسلام و قانون اساسی مبتنی بر آن استوار است، لیکن "انتخاب با ملت است. " این تأکید بر انتخاب ملت و مراجعه به آرای عمومی برای تعیین وکیل، رهبر یا دولت و نیز مشارکت مردم " در همه امور" به عنوان یک اصل تغییر ناپذیر فراوان در بیانات امام خمینی(س) آمده است. از جمله ایشان می فرمودند:
"مجلس مؤسسان اگر اعتبار دارد برای این است که مجلس مبعوث از ملت است... میزان رأی ملت است. "
"ما حق نداریم که چیزی که خود ملت تعیین کرده است، ماها دخالت بکنیم. ما تابع ملت هستیم، ملت این آقایان را تعیین کرده است، آقایان هم این قانون [اساسی] را نوشته اند... "
"اسلام می گوید شورا باشد کارهاتان ... وقتی که شورا یک چیزی را با اکثریت قبول کردند، معنایش این است که همان را عمل بکنید، هرکه رد بکند معنایش این است که ما قبول نداریم این را، این بر خلاف دموکراسی است، برخلاف اسلام است. "
" اینجا آرای ملت حکومت می کند؛ اینجا ملت است که حکومت را در دست دارد و این ارگانها را ملت تعیین کرده است، و تخلف از حکم ملت برای هیچ یک از ما جایز نیست و امکان ندارد. "
"آگاهی مردم و مشارکت و نظارت و همگامی آنها با حکومت منتخب خودشان، خود بزرگترین ضمانت حفظ امنیت در جامعه می باشد. "
امام خمینی(س) صراحتاً تأکید داشت که دولت قانونی باید از مردم و برای مردم نه مخالف مردم باشد، و اینکه کشور باید به دست خود مردم اداره شود. و این دقیقاً مطابق با تعریفی است که از دموکراسی در علوم سیاسی متداول است. این دیدگاه کاملاً با دیدگاه گروه های بنیادگرای اسلامی تفاوت دارد که با تفسیرهای خاصی از دین اکثریت مردم را جاهل و نادان و مشرک و جامعۀ مسلمان را جامعه جاهلی و مشرک خوانده و نقش و ارزشی برای آرای عمومی، مشارکت و دخالت مردم در سیاست و تصمیمگیریها و اداره جامعه قائل نیستند، و به عناوین مختلف اقشار ملت را از هم جدا، متفرق و پراکنده کرده و خارج از دین قلمداد می کنند.
امام خمینی(ره) همواره بر وحدت و همبستگی اقشار مختلف و فرق و مذاهب و طوایف مسلمین در داخل کشور و در سطح دنیای اسلام جهت حفظ تأمین آزادی، استقلال، با تأکید صریح بر "اصل استقلال ملی" به عنوان یکی از بنیادهای اسلام، و مقابله با استعمار غربی پافشاری می کردند.
دین به طور کلی از نظر امام، هم به دلیل ریشه در عمق جان هر ملت داشتن، "راه رهایی هر ملتی از چنگال استعمار" است و هم مایه و پایۀ تشکیل جامعه و دولت آرمانی. حضرت امام به عنوان یک رهبر و مرجع شیعه، اسلام و وحدت مسلمانان را شامل و در بر گیرندۀ همۀ مسلمین از هر فرقه و مذهب دانسته و بدون اینکه همانند بنیادگرایان تمایل به تکفیر و خارج از دین خواندن آنها داشته باشد، فراتر از قالبهای فرقه ای و مذهبی بر وحدت شیعه و سنی تأکید داشتند و می فرمودند: "ائمه شیعه و پیروان و شیعیان امام علی(ع) علی رغم ظالمانه دانستن حکومتهای زمان "در راهنمایی برای حفظ کشور اسلامی و در کمکهای فکری و عملی کوتاهی نمی کردند" و در جنگهای اسلامی "پیشقدم" بودند. " برخلاف وهابیان این بارزترین جلوۀ بنیادگرایی که در زمان ضعف و نیاز شدید امپراتوری عثمانی به حمایت و همسازگری در مقابل هجوم اروپا و غرب و بویژه انگلیس به مبارزه با آن برخاستند، امام خمینی(ره) با اظهار تأسف از اینکه دشمنان بر دولت قوی عثمانی غلبه کردند و آن را تجزیه نمودند و تفرقه ایجاد کردند، بر این باور بود که به دنبال آن "مسلمین و اسلام ضعیف شد" ایشان همواره با اشاره به آیات قرآن کریم، ضرورت وحدت مسلمانان و منع از اختلاف و تنازع میان مسلمین و سران آنان را، یادآوری می شدند و بدون ردّکردن قالبهای سیاسی دولت - ملتهای کنونی و یا نادیده گرفتن مرزهای ملی موجود، می فرمود: اسلام واقعی" حاصل وحدت و تحرک کلیۀ فرقه های مسلمین در مقابل بیگانگان است، و ضامن سیادت و استقلال ملل مسلمان و کشورهای اسلامی می باشد. "
اساساً همۀ مسلمانان دنیا جزء "ملت اسلام" هستند که باید با هم در وحدت و برادری و برابری زندگی کنند. "
[[page 491]]امام خمینی(س) ضمن رد ناسیونالیسم که مبنای تشکیل جامعه و دولت را زبان، نژاد، قومیت و مواردی از این قبیل قرار می دهد، بر وحدت و همبستگی ملی و وفاق اجتماعی تأکید کرده و متذکر می شدند که "ملی گرایی بر خلاف اسلام است" و "اسلام در عین حالی که وطن را، آنجایی که زادگاه است احترام می گذارد، لکن در مقابل اسلام قرار نمی دهد. اساس اسلام است؛ اینها دیگر بقیه اش فرع هستند" و اسلام هم "آمده است که همه را یک نحو به آن نظر بکند، همۀ جوامع را" و آن " دین برابری و برادری است "و در آن" اصلاً نژاد مطرح نیست. " و " همه برادر با هم هستیم. " در نتیجه مردم مسلمان از هر قوم و قبیله و مذهب و نژاد و زبانی هم در کشورهای خود باید وحدت و همبستگی ملی خود را حفظ و تقویت کنند، و هم در سطح دنیای اسلام متحد و یکپارچه در مقابل استعمار باشند. هدف امام علی(ع) نیز تأسیس جامعه و مدینۀ فاضله براساس "توحید کلمه" و کلمه "توحید" و "عدالت" بوده است.
" تشکیل یک حکومت عادلانه، که پایه اش بر قوانین آسمانی استوار بود... پایه اش با عدالت و توحید و ... توحید خدا و توحید کلمه و توحید آرا و عقاید... و استوار و برقرار کردن پایۀ دین و آیین و نظام مدینۀ فاضله. "
نتیجه:
بنابراین با توجه به ویژگیهای جریان اصلاح طلبی دینی و دو شاخۀ بنیادگرا و رادیکال آن در سطح دنیای اسلام و با نظر به مجموعۀ آرا و بیانات امام خمینی(س) می توان گفت که آن حضرت به عنوان یک مصلح و مُجدّد و احیاگر دین و تفکر دینی، هم مخالف وضع موجود از جمیع جهات و در نتیجه متفاوت از محافظه کاران و سنت گرایان بود، و هم در این مخالفت با وضع موجود، ضمن ریشه در گذشته داشتن و خواهان بازگشت به اصول، ارزشها و الگوهای متعالی اسلام اصیل، اولیه و "ناب محمّدی(ص) " بودن، با مایه های فلسفی، عقلی، علمی، اجتهادی و نو آورانه خواستار دگرگونیهای اساسی و ساختاری و انقلابی در روابط و مناسبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و بر مبنای تفکر دینی احیا و بازسازی شده، و لذا متفاوت از بنیادگرایان بود. حضرت امام نه فقط در قالب فقه و احکام مذهبی و فقهی بلکه همچنین از وضع معارف اسلامی که در آن فلسفه، کلام، عرفان و تفسیر هم وجود دارند، در صدد برخورد و حل و رفع و پاسخگویی به نیازهای زمان و مکان و بحرانهای سه گانه، هویت، مشروعیت و توزیع در داخل و چالش با غرب جدید بود، و سیاست و حکومت و امامت و ولایت او، هم برمبنای فقه و معارف اسلامی و هم توأم با بهره گیری از یافته های دانش و کارشناسی و علوم جدید در موارد مربوطه بود. ایشان با جهل و جمود، تحجر و قشریگری، ارتجاع و کهنه پرستی و تنگ نظری و سطحی نگری به شدت مخالف و طرفدار عقل و آزاداندیشی، عدالت و معنویت، علم و استدلال، و اجتهاد و نوآوری و وحدت و همبستگی ملی و اسلامی و با جامعیت و اعتدال فراوان، هم پایه گذار مکتب و مرامی و انقلابی مکتبی در راستای نهضت رادیکال سید جمال الدین اسدآبادی و در عین حال نوین بود، و هم با تأسیس نظامی نوین و جمع زدن میان سنت و تجدد از موضع دین درصدد ارائه راه و روش و الگویی نو و مستقل، ملی، اسلامی و انسانی از نوسازی و توسعه، در ابعاد مختلف فکری، فرهنگی، اقتصادی - اجتماعی و سیاسی بود.
منبع: مجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی و احیاء تفکر دینی، ج 1، ص 475.
پاورقیها:
[[page 492]]