
کاسه آب بیاورد و پای گل بریزد. مادر گفته بود: «از بس به گل آب میدهید، آخرش خشک میشود.» و چند روز بعد گل خشک شده بود.
کسی علت خشک شدن گل را نفهمید. هر کس حدسی میزد و چیزی میگفت، اما خشک شدن گل، دل پدر را شکسته بود. دیگر وقتی از صحرا برمیگشت، روی ایوان نمینشست. دست و رویش را که میشست، به اتاق میرفت و به بالش تکیه میداد و چشمهایش را میبست درست مثل آن وقتهایی که گل را نخریده بود و عادت داشت عصرها که از سرکار برمیگشت؛ دراز بکشد و چرتی بزند...
آلاچیق: خانههای سنتی ترکمن صحرا
اوبه: روستا
داستان کامل را در کتاب که به بهای 1700 تومان چاپ و منتشر شده است بخوانید و دنبال کنید.
بیوک مدل ریتا مدل 1990
بیوک رگال مدل 1992
مجلات دوست کودکانمجله کودک 472صفحه 35