
غنچه بر قالی
ابراهیم حسن بیگی
صفورا روی دار قالی نشسته بود. دست و دلش به کار نمیرفت. با خستگی، خامههای قرمز و سفید را به نخهای قالی گره میزد.
هوای آلاچیق(1) گرم بود. انگار از سقف نمدی آن آتش میبارید. از بیرون صدای تراکتوری میآمد که گندمهای تازه دروشده را به« اوبه»(2) میآورد.
صفورا دست از بافتن کشید و به نقشهای دایره شکل قالی چشم دوخت و به فکر فرو رفت. به یک گل فکر میکرد؛ یک گل سرخ و صورتی که آن
بیوک سنچری مدل 1981
بیوک d سابری مدل 1982
مجلات دوست کودکانمجله کودک 472صفحه 33