
فاطمه بدرطالعی
گنجشک
خانه کاغذی
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. گنجشک خانمی بود سرحال و شاد که روی یک درخت بلند توی یک باغ سرسبز، خانه داشت.
خانهی این گنجشک خانم، کاغذی بود. یک روز باد تندی وزید و با آن باد خانهی گنجشک خانم پرید.
گنجشک خانم چشم باز کرد و خانهاش را ندید. اول ترسید، بعد خندید، بعد دید که پرهاش همه ریخت.
گنجشک خانم پرهاش را برداشت و رفت پیش عمو دوزدوز. گفت: «عمودوزدوز! لطفی کن برام، پرهامو بدوز.»
عمودوزدوز گفت: «گنجشک خانم! برو لب چشمه سیا، پرهاتو بشور و زود بیا!»
گنجشک خانم رفت و رفت تا رسید به چشمه سیا. تا آمد پرهاش را بشوره، روی آب یک گلوله پنبه دید.
گنجشک خانم خوشحال شد. پنبه را برداشت و پرید تا رسید پیش عموریس ریس. گفت: «عمو ریس ریس! لطفی کن برام، پنبهمو بریس!»
آزمایش قدرت تعادل موتورسوار و موتورسیکلت در نوعی از مسابقه به نام «تریل» معلوم میشود. عبور از صخرهها و تپههای سنگی از شرایط این مسابقه است.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 468صفحه 33