
هر کس را که از آنجا رد میشد به خرید فنجان تشویق میکردم. اما دریغ از حتی یک مشتری.
امین: (( صبر کن ببینم. بهانه مهانه نداریم. چای تو استکان و این حرفها را هم نداریم ... )) نمیدانم چرا آقاهه یکهو اینقدر عصبانی شد. آقا این مدلش را ندیده بودیم. فروش زورکی!))
اما همه که بد اخلاق نیستند. بالاخره یک آدم مهربان پیدا کردم که حاضر شد یکی از آنها را بخرد. حالا فقط مانده بود چهار نفر دیگر. آقا: (( بچه جان، الان بیست دقیقه است مرا منتظر نگه داشتهای. تکلیف مرا روشن کن، میفروشی یا نه؟ من باید تا کی اینجا بنشینم؟)) مدتی گذشته بود. مشتری دیگری پیدا نمیشد، آن یک مشتری را هم داشتم از دست میدادم، وای نه! از این بدتر نمیشد، مش تقی هم داشت مغازهاش را میبست و میرفت.
میگفت ظهر شده و میخواهد برود برای ناهار. تا آمدم اصرار کنم که ... اما انگار خدا داشت کمکم میکرد. آقاهه با مش تقی صحبت کرد و راضیش کرد تا در مغازهاش را باز کند. بعضی از صحبتهایشان را میفهمیدم، بقیهاش را نه ...
آقا: (( بیا ببوسمت که دیگر نه نگویی. این آقا پسر یک دسته گل به آب داده و حالا میخواهد درستش کند. یعنی کمکش نکنیم؟)) فروشنده: (( اشکال این جاست که بدون اطلاع پدر و مادرش آمده خرید کند و این درست نیست و گرنه ...
(( صد تا فنجان هم حتی قابل این حرفها نیست.)) آقا : (( حرفتان کاملا متین است. همین جا ایشان به ما قول میدهد که اولا مواظب باشد چیزی را نشکند، ثانیا اگر شکست به جای سر خود کاری به والدینش بگوید، ثالثا الان هم که رفت خانه این موضوع را به آنها بگوید. حالا یکی از فنجانها را به این آقا پسر بده، سه تایش را هم خود من برمیدارم که زیاد ضرر نکنی، دو تایش را هم خودت ببر خانه با عیالت چای بخور...))
«آپولو» معروفترین سفینه فضایی سرنشیندار است که در مدت سه روز از زمین به ماه رسید.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 465صفحه 39