
فنجانها را که دیدم بال درآوردم. فروشنده: (( یکییکی همه را ببین که سالم باشند . نبری بشکنی بعد بیایی و بگویی شکسته داشت.)) امین: (( احتیاجی نیست. من فقط یکی از آنها را میخواهم.)) - : (( یکی که نمیشود. سرویسش را که نمیتوانم ناقص کنم. اگر میخواهی باید یک دست کاملش را ببری .)) ـ : (( ولی من پول همهاش را ندارم، فقط یکی میخواهم. بفرمایید این پول بقیه فنجانها را هم میتوانید به بچههای دیگریکه تو بازی فنجان میشکنند بفروشید. در هیچ بازی که یکدفعه شش تا فنجان با هم نمیشکنند!))
فروشنده: (( بگیر بچه جان، پولت را بگیر.سر به سر من هم نذار، اگر خواستی خرید کنی با بزرگ ترت بیا.)) هی من گفتم و او قبول نکرد فایدهای نداشت، باید فکر دیگری میکردم. این جور مواقع آدم باید ...
عقل خودش را به کار بیندازد. پیش خودم فکر کردم اگر بتوانم تعدادی مشتری پیدا کنم که هر کدامشان یکی از این فنجانها را بخواهد، مشکل حل میشود. به این میگویند نبوغ. امین: (( بدو، بدو، آتش زدم به مالم فنجان،فنجان، فنجان عالی دارم ...)) اما هر چه داد زدم، هیچکس پیدا نشد که بگوید چند؟ چرا هیچ کس به فنجان احتیاج نداشت؟
امین: (( آقا، آقا، ببینید چه فنجانهای خوشگلی. اگر فقط یک دانه از آنها بخرید و ببرید خانهتان، خانمتان خیلی خوشحال میشود. آقا: (( تو با این قدت فروشنده این مغازهای؟))
امین: (( نه بابا. من هم مثل شما مشتریام. یکی از اینها را من میخرم، آقائی کنید پنج تایش را هم شما بخرید.)) - : (( سلامت باشی پسرم،ما چای را تو استکان میخوریم.))
سفینههای سرنشیندار و مسافرتهای فضایی با انسان حداکثر تا کره ماه انجام شده است. قرار بود سال 2005، اولین انسان به کره مریخ اعزام شود که به دلایلی این کار انجام نگرفت.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 465صفحه 38