قصه های زندگی امام خمینی
حرف از مردن نزن!
این قصه را از قول حاج ابراهیم خدمتکار خانه ی امام در نجف اشرف نقل می کنیم:
من در حرم مطهر حضرت علی علیه السلام نماز و قرآن می خواندم. بیشتر وقت ها در آنجا بودم و امام هم در همان جا مرا دیده بود. یک روز امام کسی را به سراغ من فرستاد. اول نرفتم. چون خیال می کردم که آقا از من دلگیر است و قصد گله و شکایت دارد. اما کمی بعد همان شخص برای بار دوم پیش من آمد و گفت:" چرا نمی آیی؟ امام با تو کار دارد." گفتم:" تو را به خدا بگو چه کار دارند؟" آن مرد گفت:" به خدا من نمی دانم." گفتم:" نکند از دست من ناراحت هستند؟" در جوابم گفت:" نه، فکر نمی کنم. فقط از من خواسته اند که شما را پیش ایشان ببرم." بالاخره دلم راضی کردم و پیش امام رفتم. امام از من پرسید:" اسمت چیست؟" گفتم:" حاج ابراهیم خادم نجفی." امام فرمود:" دوست داری در این خانه بمانی و به ما کمک کنی؟" گفتم:" آقا من اینجا چه کاری از دستم ساخته است؟" امام فرمود:" زیاد سخت نیست. کم کم به کارها وارد می شوی و مطمئن باش که در این جا راحت خواهی بود. در ضمن من به خودت علاقه مند شده ام و مهم نیست که چه قدر در کارها توانا هستی.چون تو انسان مؤمنی هستی و من هر موقع که به حرم آمدم تو را مشغول خواند قرآن و دعا دیدم." من فکری کردم و گفتم:" آقا من الان کاری دارم که از آن نان بخور و نمیری به دست می آورم. نکند به این جا بیایم و بعد از مدتی مرا بیرون کنند؟" امام لبخندی زد و فرمود:" نه خیالت راحت باشد." من گفتم:" آقا به یک شرط حاضرم در خدمت شما باشم! شرطش این است که اگر من مردم شما برایم نماز "وحشت" *
اسب های آمریکای جنوبی
نام اسب: آزتک
ویژگی کلی: یکی از نژادهای اصیل اسب در جهان است. سرخپوستان قوم آزتک از آن استفاده می کردند قدرت پا و گردن اسب زیاد است.
رنگ: تمامی رنگ ها تیره
مجلات دوست کودکانمجله کودک 417صفحه 8