
علی گفت : « اصلاً هم آسون نبود ، اگه از ریاضی ده هم بیارم ، هنر کردم وگرنه تجدیدم و سه ماه تعطیلی رو هم باید درس بخونم . »
ناصر گفت : « اون مسئله جذر؛ چهار راه داشت . بیشتر بچه های کلاش حلش نکردند . »
با خوشحالی گفتم : « ولی من حلش کردم . جواب تمام سوالها رو هم نوشتم . »
علی گفت : « درس های دیگه رو هم که نمره آوردی . قبولیت رو شاخشه . »
- فکر می کنم .
ناصر گفت : « خوش به حالت حسینی که می روی دبیرستان ! می خواهی کجا ثبت نام کنی ؟ »
ناگهان بابا از راه رسید . تا خواستم سلام کنم ، از موتورش پایین آمد و با تندی گفت : « حسین بیا نونها رو ببر خانه . »
یواشکی به ناصر گفتم : « شماها باشین من زود برمی گردم . »
نان بربری ها را از بابا گرفتم و به دنبال موتورش رفتم توی حیاط . حیاط قدیمی بود و به چز خانوادة ما و صاحب خانه ، دو همسایة دیگر نیز در آن زندگی می کردند . خانة ما در طبقة بالای ساختمان آن طرف حیاط بود ، وارد حیاط که
در حال حاضر مدیریت باشگاه برعهده « روسلاسِنسی » است که امسال (2008)میلادی جانشین فرانکو سنسی شده است .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 358صفحه 36