
قصه ی پیامبران (حضرت یوسف (ع)- قسمت سوم)
ماه در چاه
مجید ملامحمدی
صدایی مهربان از آسمان پرواز کرد و به دلِ چاه ریخت .
- ای یوسف بردبار باش و غم نخور ، روزی خواهد آمد که تو برادرانت را از این کار بدشان آگاه خواهی کرد(1) .
دلِ یوسف آرام گرفت . نسیمی تازه به پا چاه گذاشت و صورت زیبای او را پر از باران بوسه کرد .
برادران وقتی به کنعان نزدیک شدند یهودا گفت : « اول هیچ کسی حرفی نزند ، فقط تفتالی بگوید . . »
تفتالی پیراهن یوسف را از بار شتر خود در آورد . پیراهن خونی بود . او خندة مؤدبانه ای گفت : « پدر هرگز نمی فهمد که این خون ، خونِ یوسف نیست . خونِ یک بزغاله است . »
برادران به خنده افتادند . بیرون خانه ، پدر وقتی آن ها را دید ، با تعجب پرسید : « یوسف . . . پس یوسف کجاست . چرا در امانت من خیانت کردید ؟ ! »
صدای گریه ی برادرها بلند شد . دلِ بعقوب از ترس
بهترین دوره زمانی که تیم آ .اس رم داشته است . مربوط است به سال 1947- 1975 که در این سال بازکنان مطرحی در این تیم حضور داشتند که شاخص ترین آن ها هافبک تیم رم به نام « خیانکارلو دی سیستی » نام دارد .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 358صفحه 8