قصهی پیامبران (حضرت یعقوب (ع) - قسمت دوم) مجید ملامحمدی
خوابِ پُر ستاره
فرشته خندید. از جویبار خندههایش، تکه تکه ستارههای نقرهای فروریختند.
هوا پر از ستاره شد. او بر یک نردبان بلند نشسته بود. نردبانی که یک در
میان، یک پلهاش از جنس طلا بود و یک پلهی دیگرش از جنس نقره.
نگاه هاج و واج یعقوب، غرق در فرشته بود. بالای نردبان پیدا نبود. انگار تا
آن سوی آسمان امتداد داشت. یعقوب جلوتر رفت. فرشته پیراهنی از جنسِ
ابرها داشت. بر سرش تاجی از گلهای سفید بود.
فرشته گفت:«ای یعقوب، الان برخیز و به حاران برو. در آن جا مردی
به اسم لابان زندگی میکند. او دختری به اسم راحله دارد. از راحله
خواستگاری کن که او دختری پاکدامن است.»
یعقوب که هیجان زده بود پرسید:«تو- تو هم حرفِ پدرم را میزنی.
یعنی من حتماً به لابان بروم؟»
فرشته بالهایش را آرام تکان داد. پلههای نردبان، پر از عطر
خوشبویی شد. فرشته با تبسم گفت: «آری یعقوب... لابان دختری دارد
که اگر با او ازدواج کنی، خداوند به تو و نسل تو فرزندان بسیاری
میدهد. فرزندانی که به فراوانی قطرههای باران و برگهای
درختان خواهند بود..»
یعقوب از شوق زیاد داشت بال در میآورد. فرشته خندید.
آسمان پر از ستاره شد. اما یعقوب... از خواب پرید.
خوابِ شیرینی بود. یعقوب فوری سر به سجده گذاشت و
خدا را شکر کرد. سپس خودش را برای سفر به حاران آماده
کرد. آن روز او از پدر،مادر و نزدیکان خداحافظی کرد. عیص
با قیافهای پر از طعنه به او میخندید. وقتی اسبِ او از خانهی
پدر دور میشد، صورت اسحاق از اشک خیس بود. یعقوب فرزند
پاک و راستگوی اسحاق به شمار میآمد.
وقتی یعقوب به شهر حاران رسید،از مردم سراغ خانه لابان را گرفت. آنها قصر بزرگ و زیبا را به او
لباس
این باشگاه در طول تاریخ حیات خود همواره از رنگ قرمز
و مشکی برای لباس ورزشی خود استفاده کرده است. در
ایتالیا رنگ قرمز با عنوان «فایری آردور» نشانه تعصب و
غیرت و رنگ مشکی نشانهی جنگندگی تلقی میشود.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 353صفحه 8