زن عمو جارو آورد و خرده شیرینی ها را جمع کرد . می خواستم نی نی را بغل کنم . آن وقت همه می فهمیدند که من نی نی را دوست دارم و با من مهربان می شدند . اما تا خواستم او را بغل کنم مامان داد زد و او رااز من گرفت .یک گوشه نشستم . نزدیک بودگریه ام بگیرد . کم کم همه مهمانها به خانه هایشان رفتند . اما هر کدام قبل از رفتن یک هدیه ی خوشگل به نی نی دادند . هیچکس به من هدیه نداد . با عصبانیت به جان اسباب بازی های نی نی افتادم . خرس پشمالو را گاز گرفتم . ماشین کنترلی را به دیوار کوبیدم . به شکم آدم آهنی مشت زدم . می خواستم کله ی عروسک کوچولویش را هم گاز بگیرم . اما کله کنده شد وتوی دهانم ماند . نمی توانستم نفس بکشم . نمی توانستم حرف بزنم . کله عروسک توی دهانم گری کرده بود و بیرون نمی امد . بابا ومامان با تعجب نگاهم می کردند . چشمهایم گرد شده بود . مامان مثل برق گرفته ها جیغ زد : "بچه ام خفه شد !" بابا آمد ومحکم به پشتم زد . پشتم سوخت . اما کله ی عروسک بیرون آمد . بابا و مامان خندیدند من پشتم را گرفتم و توی اتاقم رفتم . خراب کردن اساب بازی های نی نی کار خوبی نبود . باید کار دیگری می کردم تا همه من را دوست داشته باشند !
"ادامه دارد"
دارد که در فاصله سال های 1280 تا 1300 میلادی بر روی سنگ کنده شده است در این نقشه ، نقشه ی تمام جهان نشان داده شده است . که در آن شهر "بیت المقدس" در مرکز نقشه قرار دارد .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 305صفحه 19