قسمت اول
"ماجراهای من و نی نی"
کبری بابایی
امروز نی نی به دنیا آمد . مامان نی نی را با خودش به خانه آورد . نی نی خیلی شکمو و خواب آلود بود ، خانه ی ما خیل شلوغ شده بود ، عمه ، عمو ، خاله ، دایی ، مامان بزرگ و . . . همه آمده بودند تا نی نی را ببینند . مامان به من گفت : "پسرم تو داداش بزرگ نی نی هستی و باید مواظبش باشی !" بعد هم نی نی را ناز کرد . من حوصله ام سر رفته بود . آخر هیچکس با من بازی نمی کرد . تصمیم گرفتم پسر خوبی باشم . تا همه دوباره من رادوست داشته باشند . باخودم گفتم : خوب حالا توی کارهای خانه کمک می کنم . چون مامان نمی توانست چایی بیاور ، من توی آشپزخانه رفتم ، سینی بزرگ را برداشتم و همه ی استکانها را تویش گذاشتم ، می خواستم قوری را از روی سماور بردارم که زن دایی آمد توی آشپزخانه وگفت : "داری چکار می کنی؟ خطرناکه ! چای ریختن که بچه بازی نیست !" بعد آرام زد پشتم و من را از آشپزخانه بیرون انداخت !
عیبی نداشت . می توانستم شیرینی تعارف کنم . ظرف شیرینی را برداشتم و شروع کردم . . . اما انگار هیچکس شیرینی دوست نداشت . آن قدر عصبانی شدم که دیگر هیچ جا را نمی دیدم . یکدفعه پایم به پای عمو گیر کرد و من افتادم . شیرینی ها روی زمین پخش شدند . زن عمو با صدای جیغ جیغی اش گفت : "جلوی پایت را نگاه کن ! الان همه جا مورچه جمع می شه !" :
M مثل Map (نقشه) :
اولین جهانگردان در تاریخ برای یافتن مسیر وحرکت کردن نیاز به نقشه داشتند . آنها اولین نقشه ها را بر روی سنگ ها کنده کاری می کردند . اولین نقشه ی به دست آمده "ماپاموندی" نام
مجلات دوست کودکانمجله کودک 305صفحه 18