لاله جعفری
برگی
برگی یک برگ بود. اولش سبز بود. پاییز که آمد، زرد شد. نارنجی شد. قرمز شد. باد آمد بوسش کند، از درخت کنده شد و افتاد پایین. اول گریهاش گرفت. اما دید دوروبرش، روی زمین، یک عالمه برگ دیگر هم ریخته است. برگی گفت:«سلام! من برگی هستم. شما کی هستید؟» این طرفش، چندتا برگ خش و خش رفتند کنار هم، شکل کلاغ شدند و گفتند:«برگ بودیم. اما حالا، قارقار کلاغیم. قار قار قار» آن طرفش چند تا برگ رفتند کنار هم شکل مرغ شدند و گفتند:«برگ بودیم، اما حالا قدقدقدا مرغیم! قدقدقدا، قداقدا» جلویش چندتا برگ رفتند کنار هم، خروس شدند و گفتند:«برگ بودیم، اما حالا قوقولی قوقو خروسیم! قوقولی قوقو. قوقولی قوقو.» برگی گفت:«خوش به حالتان! اما من فقط یک برگ هستم!» مرغ و خروس تا این را شنیدند گفتند:«قدقدقدا، قوقولی قوقو! جوجه برگی زودباش بیا بیرون.» چندتا برگ خش و خش رفتند
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 442صفحه 4