به مهمانی نمی آیم؟» سنجاب گفت:« حالا که قار قارت پر از حباب های زیبا شده باید به مهمانی بیایی!» زاغی کمی فکر کرد و گفت:« می آیم اما اصلاً حرف نمی زنم!» سنجاب گفت باشد قبول تو بیا، حرف نزن!» کلاغ زاغی به همراه سنجاب به مهمانی رفت. هر کس با کلاغ زاغی سلام و احوالپرسی می کرد، او فقط سرش را تکان می داد. همه از این کار کلاغ تعجب کرده بودند. ناگهان سنجاب گفت:« کلاغ زاغی امشب می خواهد برایمان آواز بخواند!» کلاغ زاغی دهانش را باز کرد که بگوید:« نه اما همین که دهانش را باز کرد، همه جا پر شد ازحباب های زیبای صابون مهمان ها با شادی شروع کردند به بازی کردن با حباب ها و خندیدن! این طوری شد که کلاغ زاغی زد زیر آواز و قاقار پر حبابی را خواند. آن شب آن قدر به همه خوش گذشت، آن قدر همه خندیدند و آن قدر کلاغ زاغی آواز خواند که همه تصمیم گرفتند برای هر مهمانی، اول یک قالب صابون به کلاغ زاغی بدهند و بعد مهمانی را شروع کنند؟
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 301صفحه 6