فقط برای خنده
یکی بود، یکی نبود.
یک روز صبح، آقا خروسه از لانه بیرون آمد و فریاد زد: «کمک کنید! کمک کنید! خانم مرغی غش کرده!» اردک خانم هم در حالی که فریاد میزد: «به دادم برسید! به دادم برسید!» از لانهاش بیرون آمد. همهی حیوانات مزرعه، دور خانم اردک و آقا خروسه جمع شدند. آقا خروسه یک نفس فریاد میزد: «وای خانم مرغی! غش کرده، به او کمک کنید.» بالاخره خانم مرغی را از لانه بیرون آوردند و به سر و صورتش آب پاشیدند تا حالش کمی بهتر شد. خانم مرغـی همین که چشـمش را باز کرد گفت: «جوجهام اردک شده!» اردک خانم که این را شنید جلو آمد و گفت: «جوجهی من هم یک مرغ شده! وقتی جوجهام تخم را شکست و از آن بیـرون آمد، دیـدم یک جوجه مرغ است نه یک جوجه اردک!» خانم مرغی گفت: «وقتی که جوجهی من هم تخم را شکست و از آن بیرون آمد، دیدم یک جوجه اردک است، نه یک جوجه مرغ!»
ناگهان پیشی، در حالی که آرام آرام میخندید از کنار دیوار رد شد.
آقا خروسه، دمش را بالا گرفت و فریاد زد: «ای پیشی
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 255صفحه 4