آخ پنجره ام درد می کند
لاله جعفری
یک خانه بود که پنجرهاش بسته نمیشد و درد میکرد. خانه گفت:«آخ! پنجرهام درد میکند، آخ پنجرهام ...!»
پلهها گفتند:«برویم پیش نجار تا خوبت کند.»
خانه گفت:«وای! نه! نجار میخ و چکش دارد. من از نجار میترسم.» خانه این را گفت و در را بست تا صدای پلهها را نشنود.
شب که شد، هوا سرد شد. باد از پنجره آمد توی خانه. خانه سردش شد. نجاریاش هم خاموش شد. خانه گفت:«وای! دارم از سرما میلرزم.»
پلهها داد زدند:«زود باش! بیا برویم پیش نجار. اگر برف بیاید یخ میزنی!» خانه که از سرما در و تختهاش به هم میخورد گفت:«برویم! برویم!» پلهها، خانه را کول کردند و دویدند پیش نجار.
خانه گفت:«آخ پنجرهام، آخ درد میکند پنجرهام! یک کاری بکن آقای نجار!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 466صفحه 5