سرور کتبی
ماه و ستارهها
چند تا بچه، توی کوچه، بازی میکردند. یک دفعه توپ رفت به آسمان و خورد به سر ماه. ماه گفت:«آخ سرم!» قیلی ویلی خورد و افتاد روی ابرهای پنبهای!
با بو ... با بو ... با بو ... یک آمبولانس ابری از راه رسید و ماه را به بیمارستان ابری برد. دکترهای ابری به ماه، سرم وصل کردند و به او آمپول زدند.
ستارهها رفتند پشت پنجرهی اتاق ماه. ماه بیهوش بود. ستارهها یک بادکنک ابری را باد کردند. بعد جفت پا پریدند روی بادکنک.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 448صفحه 4