جورابی که پا نداشت
محمدرضا شمس
یک جوراب پشمی بود که پا نداشت. دنبال پا میگشت. رفت پیش کلاغ و گفت:«میخواهی جورابت بشوم؟ مرا به پا کنی تا پاهایت گرم بشوند؟ کلاغ گفت:«نه! میخواهم که لانهام بشوی. تو را از درخت آویزان کنم و توی تو چهارتا چهارتا تخم بگذارم. لانهام میشوی؟» جوراب گفت:«نه نمیشوم.» جوراب رفت پیش کرم و گفت:«میخواهی جورابت بشوم؟ مرا به پا کنی تا پاهایت گرم بشوند؟» کرم گفت:«نه بابا! من که پا ندارم! میخواهم پیلهام بشوی. بروم توی تو، بال در بیاورم و پروانه بشوم، بیایم بیرون. پیلهی من میشوی؟» جوراب گفت:«نه نه نمیشوم.» جوراب رفت و رسید به پینه دوز و پرسید:«میخواهی جورابت بشوم؟ مرا به پاکنی تا پاهایت گرم بشوند؟» پینه دوز گفت:«نه نمیخواهم. میخواهم که انگشتانهام
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 440صفحه 4