فروزنده خداجو
آرزوی صورتی
یکی بود یکی نبود. یک موش خاکستری بود. موش خاکستری، رنگ صورتی را خیلی دوست داشت. برای همین هم پیش نجار رفت و گفت:«میشود برای من، یک لانهی صورتی بسازی؟»
همین که نجار او را دید، دمش را گرفت و پرتش کرد بیرون!
موش خاکستری پیش نقاش رفت و گفت:«میشود مرا صورتی کنی؟»
همین که نقاش او را دید، حالش بد شد و با قلممو دنبالش کرد!
موش خاکستری دلش گرفت. پشت پنجرهی خانهای نشست. خانم خانه داشت خیاطی میکرد.
موش خاکستری رفت توی خانه و گفت:«میشود برای من یک لباس
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 435صفحه 4