نشسته بود. خروس گفت:«قور... قور... قوران، قوران! قوقوی خروس، کجا قوران؟» خروس رفت توی حوض، دید یک قوقویش افتاده توی حوض. آن را برداشت و از حوض بیرون آمد. پروبالش را تکان داد و رفت توی اتاق. ساعت دیواری، تیک تیک صدا میکرد. خروس گفت:«تیک... تیک... تیکان... تیکان! قوقوی خروس، کجا تیکان؟» ساعت به طاقچه اشاره کرد و گفت:«تیک... تیک... تیکان... تیکان! قوقوی خروس اونجا تیکان!»
خروس رفت روی طاقچه، دید یک قوقویش هم آنجا افتاده. این یکی را هم برداشت و با خوشحالی از پنجره بیرون پرید. زود قوقوهایش را انداخت توی گلویش و با صدای خیلی خیلی بلند قوقولی قوقو کرد و همه را از خواب بیدار کرد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 434صفحه 6