ناگهان عقاب کنار آنها روی زمین نشست و گفت:«بهبه یک مار، یک موش چاق و چله و چندتا جوجهی کوچولو! حالا کدام شما را اول بخورم؟» موش گفت:«مرا نباید بخوری چون من مراقب جوجههای شترمرغ هستم!» مار گفت:«نه! من مراقب جوجههای شترمرغ هستم!» عقاب گفت:«هم تو را میخورم، هم موش را و خودم مراقب جوجههای شترمرغ میشوم!» همین موقع فیل از راه رسید و گفت:«اینجا چه خبر است؟» موش گفت:«من مراقب جوجههای شترمرغ هستم!» مار گفت:«من آمدهام تا از جوجههای شترمرغ مراقبت کنم!» عقاب گفت:«من خودم مراقب جوجههای شترمرغ میشوم!» فیل نگاهی به آنها کرد و گفت:«من اینجا هستم! شما همه بروید پی کارتان!» موش در یک چشم بر هم زدن پا به فرار گذاشت. عقاب میخواست مار را بگیرد و پرواز کند، اما مار فرار کرد و رفت و زیر علفها پنهان شد. عقاب از ترس فیل به جوجهها حتی نگاه
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 433صفحه 5