یه ماهی چاق و چله. تا خودش را دید گفت:« وای چرا همچین شدم؟ وای چرا همچون شدم؟ باید یک کاری بکنم.» این طرف را نگاه کرد. آن طرف را نگاه کرد. سکه را دید. آن را از سفره قرض گرفت و بدو بدو رفت خرید. این در را زد، سیب خرید. آن در را زد، سمنو و سنجد خرید. دوید و دوید. عرق ریخت و عرق ریخت. سبزی و سیر و سماق خرید. یک سنبل هم خرید. از بس دوید و عرق ریخت، شد همان ماهی ریزه! هر چه که خریده بود، همه را در سفره چید. سنبل را هم گذاشت جلوی تنگ بلور و گفت:«بفرمایید!» ماهی ریزه، پرید توی تنگ بلور و شد ماهی سفره هفت سین.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 427صفحه 6