کنیم!» با خوشحالی گفت:«وای! جانمی جان! عید! من هم میآیم!» بعد و و و رفتند تا به رسیدند. وقتی آنها را دید پرسید:«کجا میروید؟» گفت:«من و و و میرویم تا برای عید سفرهی هفت سین درست کنیم.» گفت:«من هم با شما میآیم.» بعد و و و و رفتند و رفتند تا به رودخانه رسیدند. کنار آب خوابیده بود که صدای پای آنها را شنید. بیدار شد و گفت:«کجا میروید؟» گفت:«میرویم تا سفرهی هفت سین درست کنیم.» نگاهی به همه کرد و گفت:«سفرهی هفت سین شما درست شد!» همه با تعجب پرسیدند:«چه طوری؟» گفت:«من هستم، تو ! تو ، تو ، تو و تو هم هستی! اسم همهی ما با سین شروع میشود.همه به هم نگاه کردند. درست میگفت. گفت:«اما فقط شش تا سین هستیم. پس هفتمین سین کجاست؟» خندید و گفت:« ! یعنی همین که رویش ایستادهاید! این سین هفتم است! آن روز ، ، ، ، و روی یک هفت سین درست کردند و عید را جشن گرفتند!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 426صفحه 21