مداد زرد مداد قرمز مداد آبی
مداد رنگیها
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کس نبود.
کوچولو می خواست نقاشی بکشد. او مداد رنگیهایش را نگاه کرد. یک ، یک و یک داشت. فقط سه تا مداد رنگی! یک درخت کشید. اما سبز نداشت تا درخت را سبز کند. کوچولو با خودش گفت:«بدون سبز که نمیتوانم درخت را سبز کنم.» همین موقع و گفتند:«ما با هم رنگ سبز میشویم! نگاه کن!» و رنگهایشان را با هم قاطی کردند و رنگ سبز شدند و درخت را سبز کردند. کوچولو خیل خوشحال
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 404صفحه 20