فرشتهها
ما به مشهد رفته بودیم. وقتی می خواستیم به زیارت امام رضا(ع) برویم. پدرم مرا به حمام برد. مادرم موهایم را شانه کرد و بلوز زردم را تنم کرد.
گفتم:«این که لباس مهمانی است!» پدرم به من عطر زد و گفت:«جایی که میرویم، آسمانش پر از کبوتر و فرشته است. ما مهمان امام رضا (ع) هستیم. پس باید تمیز و مرتب و خوشبو باشیم.» مادرم مرا بوسید و گفت:«و خنده رو و خوشاخلاق!»
من و پدر و مادرم به زیارت امام رضا(ع) رفتیم جایی که آسمانش پر از کبوتر و فرشته است.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 396صفحه 8