![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/488/488_20.jpg)
ترس
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کس نبود.
یک روز وقتی که و در چمنزار، مشغول علف خوردن بودند، هوا طوفانی شد. و به سرعت به مزرعه برگشتند و دیدند که به دنبال میدود. گفت:«عجله کنید! به لانههایتان برگردید. طوفان نزدیک است.» جستی زد و زیر پلهها پنهان شد. و هم به طویله رفتند. اما پایین درخت ایستاد و فریاد زد:« جان! از لانه بیرون بیا، طوفان نزدیک است!» صدای را شنید و از طویله بیرون آمد و گفت:« میتواند پرواز کند، تو فکر خودت باش!» گفت:«اما این دوست من است. او از پرواز
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 386صفحه 20