درخت کانگورو
محمدرضا شمس
یک درخت بود که موهایش خیلی بلند شده بود. رفت پیش شانه به سر. شانه به سر چشمهایش چپ بود. کمی هم بیدقت بود! قرچ ، این ور موهایش را کوتاه کرد، کلاغ و سیزده تا تخم او، افتادند پایین. قرچ آن ور را کوتاه کرد، کرم سبز که داشت یک برگ بزرگ را می جوید، افتاد پایین! قرچ، وسط را کوتاه کرد، سنجاب و خانوادهاش افتادند پایین! بعد یک قرچ بزرگ این ور، یک قرچ بزرگ، آن ور. یک قرچ کوچک بالا، یک قرچ کوچک، پایین.درخت چی شد؟ شد یک کانگورو! کلاغ و کرم و سنجاب، اول، هر هر و کرکر خندیدند و گفتند:" تو درختی یا کانگورو؟ بزن برو!" بعد های های و وای وای گریه کردند که حالا ما چی کار کنیم؟ کجا برویم؟ چه خاکی بر سر مبارکمان بریزیم؟ درخت کانگورو گفت:" هان؟!" بعد یک کم فکر کرد. دوباره یک کم فکر کرد. باز یک کم فکر کرد. میخواست یک بار دیگر فکر کند که یک دفعه چشمش به کیسهای که زیر شکمش بود افتاد. در کیسه را باز کرد و گفت:" بیایید! بیایید بروید این تو تا موهای من دوباره بلند شود! کلاغ با سیزده تخمش، کرم سبز
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 367صفحه 4