میآید یا نه! اما از ... خبری نبود. ... بو می کشید! او تصمیم گرفته بود، هر طوری شده، ... را بخورد. کم کم آسمان پر از ابر شد. ... با خودش فکر کرد اگر باران ببارد ... حسابی خیس می شود. برای همین هم ... یک برگ را انداخت روی .... ... برگ را دید جلو رفت. چیزی زیر برگ تکان می خورد. با خودش گفت:" به به! ... کوچولو بالاخره تو را پیدا کردم!" ... با غصه به آسمان نگاه کرد و همین موقع ابرها باریدند. ... اصلا، دوست نداشت زیر باران خیس بشود. اما دلش میخواست هر طور شده ... را بخورد. باران تندتر و تندتر شد. ... که حسابی خیس شده بود، پا به فرار گذاشت. همین موقع ... از راه رسید. صدای جیک جیک را لای چمن ها شنید. ...، .. را برداشت و رفت توی لانه . ...نفس راحتی کشید و زیر بال گرم .. به خواب رفت.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 360صفحه 19