دو لنگه
محمدرضا شمس
یک لنگه به لنگه بود، دو لنگه. صبح تا شب با هم لج و لجبازی می کردند. تو سر و کله ی هم می کوبیدند و با هم بگو مگو می کردند.
- بگو!
- مگو!
- بگو!
- مگو!
اگر لنگه می گفت :" برویم این طرف" ، به لنگه می گفت:" برویم آن طرف!" اگر به لنگه می گفت:" برویم بالا، لنگه می گفت:" برویم پایین!" یک روز، لنگه گفت:" برویم کوچه، گرگم به هوا بازی کنیم." به لنگه گفت:" برویم پارک، الاکلنگ بازی کنیم."
- کوچه!
- پارک!
- کوچه!
- پارک!
این بگو ، آن بگو، رسیدند به یک گرگ گرسنه، گرگ آب دهانش ، شرپ شرپ ، می ریخت پایین. انگار آب نبود، آبشار بود! خواستند فرار کنند، این گفت:" از این طرف، آن گفت:" از آن طرف! گرگ به آن ها رسید وهولپی لنگه رو قورت داد. به لنگه جدا شد و افتاد
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 352صفحه 4