داماد با ترس گفت:" نه ... خدا نکند صدای عروس این طوری باشد." غرنب .. غرنب ... غرنب .. صدا دوباره بلند شد و بعد .. چک ... چک ... چک ... چی شده بود؟ خانم غوله یواشکی به لباسش نگاه کرد. لباس ابری تند و تند برق میزد و میبارید و همه جا پرآب شد. سفرهی عقد مثل یک قایق توی آب راه افتاد. داماد عروس را روی کولش گرفت و صدا زد:" آقای عاقد! کجایی؟" عاقد که توی آب افتاده بود، همانطور که شنا میکرد گفت:" عروس خانم! وکیلم من؟" خانم غوله داد زد:" عروس رفته گل بچینه! " غرنب ... غرنب ... غرنب .. باران تندتر شد. عروس خانم از روی کول داماد سر خورد و افتاد توی آب. عاقد صدا زد: " عروس خانم وکلیم من؟ " عروس همانطور که قلپ قلپ آب میخورد، سرش را از آب بیرون آورد و گفت :" بله!" خانم غوله خندید، دستش را بالا برد و یک مشت آب، مثل نقل روی سر عروس پاشید. بعد هم دوید و رفت خانه تا لباس ابری را که برایش کوچک شده بود، عوض کند و لباس دیگری بپوشد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 331صفحه 6