دست کودک را در دست بگیرید و در حال بازی با انگشتان او این شعر را بخوانید
قصه های پنج انگشت
مصطفی رحماندوست
اولی گفت خوشگلم کوچکم، استکانم.»
دومی گفت هیکل من گنده تر،لیوانم.»
سومی گفت فنجانم و دسته دارم
گل های زیبای مرا ببینید!»
چهارمی گفت:«من نباشم چه می کنید؟
من سینی ام، روی تن من بنشینید.»
پنجمی گفت:«من قوری ام، ها دارم و هو دارم.
تو شکمم چایی خوش بو دارم.
روی تنم گل دارم
چای می ریزم توی شما، لالالا
از همه تون عزیزترم،ماشاالله
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 302صفحه 27